بسم الله الرحمن الرحیم
مولوی چگونه شیفتۀ شمس شد؟
مولوی در ابتدا یک امام جمعۀ مُتشرع در قونیه بود. پدرش نیز همین طور. روحیات عارفانه نداشت و اهل تصوّف هم نبود. خوش فکر بود و خوش ذوق. چندصد شاگرد و مُرید داشت که در کوچه و خیابان دنبالش راه می افتادند تا از هم قدمی با استاد، ثواب و لذت ببرند. جلال و جَبروتی داشته و هم از جانب مردم محرتم شمرده می شده و هم از جانب حکومت. یک روز که مولوی، بعد از خواندن نماز و خطبه در مسجد، با شاگردانِ در پشت سر، در حال بازگشت به خانه بوده است، مردِ میان سالِ خوش پوش و قد بلندی، جلوی راهش را می گیرد. این اتفاق باعث تعجب و توجه همه می شود. او از مولوی سوألی می پرسد و این سوال را، به شکل یک معمّا برای مولوی مطرح می کند؛ که ما می دانیم حضرت محمد (ص) کامل ترین انسان است و این را قبول داریم. اما بایَزید، که از عُرفای قرون گذشته بوده، روزی فریاد «انالحق» سر داده و گفته که من از خدا پر شده ام و من به کلی خدایم! چطور اگر حضرت محمد بزرگ ترین و کامل ترین انسان بود، وجودش مانند بایزید هنوز از خدا پر نشده بود و هرگز چنین حرفی را به زبان نیاورد؟ مولوی جوابی مَکتبی می دهد با این مضمون؛ که حتماً ظرف وجودیِ بایَزید، کوچک تر از حضرت رسول اکرم (ص) بوده است. آن مرد کنار رفته و مولوی نیز راه می افتد اما... این سوأل ذهنش را خیلی درگیر کرده بود و خودش می دانست که جواب سوألی به این پیچیدگی و جسارت نمی تواند آن سفسطۀ ساده باشد. این می شود که مولوی بعداً برای فهمیدن جواب آن سوأل، به دنبال آن مرد می رود و او را پیدا می کند و او، آتشی می شود در بیشه زار اندیشه های مولوی و بعداً، تمام مردم جهان. آن شخص، کسی نبوده به جز شمس تبریزی که مولوی در مورد او اینگونه سروده است:
شمسِ تبریز، خود بهانه ست
«ما»ییم، به حُسن و لطف، ماییم!
با خَلق بگو (برای روپوش)
کاو شاهِ نَعیم و ما؛ گداییم.
یعنی مولوی، شمس را نشانۀ خدا می دانست و او را در کنار خودش، خدا و تمام هستی، وارد دایرۀ واژگانیِ مربوط به وحدت و یگانگی می کرد. شمس، به دلیل حسادت های شاگردان و خانوادۀ مولوی، دو بار از قونیه مهاجرت کرد. اولین بار به دمشق رفت و پس از نامه نگاری ها و پیک فرستادن های پی در پیِ مولوی دوباره برگشت و دومین بار، معلوم نشد به کجا رفت که بخواهد برگردد. برخی معتقدند شاید حاسِدان و رقیبان مولوی، شمس را به دلیل عقاید تند و بی پروایش کشته باشند اما چنین چیزی هم هرگز اثبات نشد و آنچه از آن مرد بزرگ در این جهان باقی ماند، تأثیری بود که روی مولوی، برای مولوی شدنش گذاشت!
گردآورنده: رضا زارنجی
منبع: مقدمه غزلیات شمس تبریز؛ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی.