عارفان حماسه ساز
خاطرات شهیدعلی غیاثوند به زبان گرم فرمانده و حاج علیرضا پناهیان
(قسمت پایانی)
خیلی ها پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را می دیدند و به خودشان می گفتند واقعا ایشان پیغمبر است؟ این که یک آدم معمولی است. یک نفر فيلم امام علی علیه السلام را دیده بود می گفت که من از این فیلم خوشم نیامد حاج آقا گفتم: چرا؟ گفت: آخه دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نشان میده
گفتم: حالا من نمیدانم خوب است که تو فیلم ها و سریال ها دست آقا رو نشان بدهند، اما چه اشکالی دارد دست آقا را ببینی؟
گفت: آخر ابهت حضرت کم می شود! گفتم: پس آنهایی که همه ی هیکل حضرت را می دیدند چه؟ خوب حتما حضرت دست داشته دیگر! خیلی ها از آدم های خوب، اولیای خدا و پیغمبران الهی را می بینند اما مشکلشان این است که می گویند: ایشان پیغمبره؟ نزدیک ترین افراد به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جزء سران مشرکین و ملحدین شدند. ابولهب دنبال پیغمبر راه می افتاد می گفت: آقا ایشان بین ما زندگی کرده، بین ما رشد کرده ما خودمان می شناسیمش، بچه ی خوبی است ولی خوب پیغمبر که چی؟ ما نه وحی شنیدیم نه جبرئیل را دیدیم! نه آقا راست نمی گوید.
ناباوری هم دردی است ها یکی از شعب کفر، یکی از شعب ایمان، ایمان به درجات معنوی و فضائل اخلاقی و ارزش اولیای خداست. مثلا الان باور کند علی ابن ابی طالب عليه السلام، خیر البشر است. باور نکنی به کفر میرسی یکی از شاخصه های این آدم که صفای باطن دارد این است که با آدم های خوب که برخورد کرد باورشان کند. آقا پدر شهید، مادر شهید، خود شهید، این شهدا که عکسهاشان را می بینید، اینها اتفاقی نیست. ایام جنگ من تهران آمده بودم یعنی تو مرخصی بودم تو همین محله ها، پایین خیابان خوش یکی از رفقای ما از شاگردان کلاس ما بود.
گفت: برادر ما شهید شده می شود بیایید خانه ی ما خانواده ی ما هستند، جمع ما هستند، شما هم صحبتی کنید دلداری بدهید. آن موقع من تازه صحبت می کردم. آمدیم برویم، چون خانوادش مرا می شناختند. ما قبلا خانه شان هیئت برگزار کرده بودیم، توی راه بهش گفتم: دادشت کجا شهید شده؟
گفت: تو جبهه های غرب سرباز بود.خوب من بی مایه توی دلم یکباره خطور کرد. گفتم: که حالا داداشش سرباز بوده چیزی نبوده حالا بسیجی که نبوده، بالاخره سرباز بوده دیگر یک تیری خورده. بالاخره به ذهن آدم می رسد.
گفت: یک وصیت نامه ای نوشته توی جیبش بوده به ما تحویل داده اند فردا تشییع جنازه اش است. این وصیت نامه را بخوانید حالا برای آشنایی با برادر ما بد نیست. خواندم نوشته که: «مادر، من فردا به شهادت میرسم!». بهش گفتم: این وصیت نامه شب قبل نوشته شده؟
گفت: آره تاریخش برای شب قبله. آنقدر از خودم خجالت کشیدم که من با خودم گفتم حالا سرباز بوده، اجباری رفته ترکشی هم خورده. چه قدر عارف بوده... توی وصیت نامه مادرش را تسکین داده
داده.وصیت نامه اش یک صفحه A4 بود. بعد که آمدم پایین تر، رسیدم وسطای صفحه دیگه از خجالت مردم! دیدم نوشته مادر، من میدونم تو ظرفیت اش را داری که مادر شهید باشی، چون لیاقتش را داشتی که مادر شهید بشوی اما یک نگرانی دارم! مادر فردا بدن بی سر من را برای تو خواهند آورد، یک وقت بدن بی سر رو دیدی ناراحت نشوی، یاد کن زینب کبری سلام الله علیها را که با بدن بی سر برادر مواجه شد.
از این پسر پرسیدم که داداشت چه جوری شهید شده؟ گفت: خمپاره خورد سر از بدنش جدا شد، بعد به سنگرشان حمله کردند.
تا فردا صبح همین طوری من می توانم خاطره بگویم، اینها الکی نیست. امام می فرمود: ۷۰سال عبادت کردید خدا قبول کند. به علما می فرمود، به بزرگان می فرمود، وصیت نامه ی این شهدا را بخوانید، وصیت نامه ی این شهدا قلب آدم را تکان می دهد. امام قلب خودش تکان نخورده باشد این حرف را به گزافه نمی زند. امام خودش مانند کوه استوار بود. باور کنیم، شما باور کنید این همه تصوی از اولیای خدا مقابل شماست این باور خودش دل پاکی می خواهد. به نفع مان هم هست، صفا می کنیم که در مراسم یادبود یک ولی خدا، دوست خدا، حاضر شدیم. چه قدر خوش بختیم ما، چه قدر شاد باید باشیم از این توفیق بزرگ نکته ی اول این که این مونس شدن را باور کنیم و تمنا کنیم. ببینید چه قدر سهل است، شدنی است، ما هم می توانیم، آرزو کنیم. همت بلند دار، که مردان روزگار با همت بلند به جایی رسیدند.
نکته ی دوم: باور کنیم شان، باور کنیم شان، خودمون عوض می شویم، هم علامت خوب بودن ماست هم راه خوب بودن را برای ما باز می کند. تأسف می خوریم که یکی از دوستان خدا از بین ما رفت. حالا آنهایی که چشم باطن دارند می توانند ببینند که دیگر در آسمان تهران یک قطعه ی نور خاموش شد. انشاءالله تورهای بیشتری در آسمان تهران در آسمان مملکت زمین شیعی و نورانی ما
طلوع بکند و طلوع خواهد کرد اما هیچ وقت جای «السابقون السابقون (سوره واقعه آیه ۱۰)» پر نخواهد شد.
گفت: آره تاریخش برای شب قبله. آنقدر از خودم خجالت کشیدم که من با خودم گفتم حالا سرباز بوده، اجباری رفته ترکشی هم خورده. چه قدر عارف بوده... توی وصیت نامه مادرش را تسکین داده
داده.وصیت نامه اش یک صفحه A4 بود. بعد که آمدم پایین تر، رسیدم وسطای صفحه دیگه از خجالت مردم! دیدم نوشته مادر، من میدونم تو ظرفیت اش را داری که مادر شهید باشی، چون لیاقتش را داشتی که مادر شهید بشوی اما یک نگرانی دارم! مادر فردا بدن بی سر من را برای تو خواهند آورد، یک وقت بدن بی سر رو دیدی ناراحت نشوی، یاد کن زینب کبری سلام الله علیها را که با بدن بی سر برادر مواجه شد.
از این پسر پرسیدم که داداشت چه جوری شهید شده؟ گفت: خمپاره خورد سر از بدنش جدا شد، بعد به سنگرشان حمله کردند.
تا فردا صبح همین طوری من می توانم خاطره بگویم، اینها الکی نیست. امام می فرمود: ۷۰سال عبادت کردید خدا قبول کند. به علما می فرمود، به بزرگان می فرمود، وصیت نامه ی این شهدا را بخوانید، وصیت نامه ی این شهدا قلب آدم را تکان می دهد. امام قلب خودش تکان نخورده باشد این حرف را به گزافه نمی زند. امام خودش مانند کوه استوار بود. باور کنیم، شما باور کنید این همه تصوی از اولیای خدا مقابل شماست این باور خودش دل پاکی می خواهد. به نفع مان هم هست، صفا می کنیم که در مراسم یادبود یک ولی خدا، دوست خدا، حاضر شدیم. چه قدر خوش بختیم ما، چه قدر شاد باید باشیم از این توفیق بزرگ نکته ی اول این که این مونس شدن را باور کنیم و تمنا کنیم. ببینید چه قدر سهل است، شدنی است، ما هم می توانیم، آرزو کنیم. همت بلند دار، که مردان روزگار با همت بلند به جایی رسیدند.
نکته ی دوم: باور کنیم شان، باور کنیم شان، خودمون عوض می شویم، هم علامت خوب بودن ماست هم راه خوب بودن را برای ما باز می کند. تأسف می خوریم که یکی از دوستان خدا از بین ما رفت. حالا آنهایی که چشم باطن دارند می توانند ببینند که دیگر در آسمان تهران یک قطعه ی نور خاموش شد. انشاءالله تورهای بیشتری در آسمان تهران در آسمان مملکت زمین شیعی و نورانی ما
طلوع بکند و طلوع خواهد کرد اما هیچ وقت جای «السابقون السابقون (سوره واقعه آیه ۱۰)» پر نخواهد شد.
کلید واژه:شهید،رضا غیاثوند قیصری،خاطرات،عملیات کربلای5
نویسنده و پژوهشگر: گروه تحقیق موسسه فرهنگی قرآن عترت و پژوهش اسوه تهران