شهیدعلی غیاثوند و حاج علیرضا پناهیان 3

اسوه ,موسسه فرهنگی قرآن و عترت اسوه تهران

عارفان حماسه ساز
خاطرات شهیدعلی غیاثوند به زبان گرم فرمانده و حاج علیرضا پناهیان
(قسمت سوم)
خاطرات حاج علیرضا پناهیان از شهید علی غیاثوند قیصری
آشنایی من با این خانواده محترم و یکی از فرزندان شهید او (شهید علی غیاثوند) در جبهه رخ داد. من خاطرات خودم را با اولین و مهمترین خاطره ی خودم از این شهید عزیز برای شما بیان می کنم که از هر سخن دیگری بهتر است. شهید علی غیاثوند را در گردان میدیدمش؛ با هم گفتگو هم می کردیم. قبل از عملیات کربلای ۵ و ۴ یک شب صحبت بین نماز مغرب و عشا بود (هر شب آنجا صحبت بود) و توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها. تأثیر خاصی نسبت به ذکر حضرت صدیقه ی کبری سلام الله عليها وجود داشت، جمعیت متأثر شده بودند. تا حدی که من می خواستم دعا کنم؛ مانده بودم دعا کنم یا صبر کنم گریه های بچه ها به اتمام برسد. چند لحظه ای مکث کردم دیدم کسی از بین جمعیت و صف نماز جماعت شروع کرد با صوت خاصی خالصانه خواندن «منم گدای فاطمه، منم گدای فاطمه» این شعر یا نوحهی مختصری که در دوران دفاع مقدس می خواندند را شاید شنیده باشید. بعضی از دوستهای رزمنده هم حاضر هستند. بچه ها با اشک و ناله جواب می دادند. چند دقیقه ای را صرف خواندن این ابیات کردند. خودشان هم با حال خوشی قرائت می فرمودند. با این زمزمه بنده اولین بار با ایشان در چنین موقعیت خاص، آشنا شدم. بعد از آن رفاقتمان بیشتر شد. قبل از عملیات کربلای ۴ بهمن شیر که رفته بودیم، گفت: من یک وقتی می خواهم که بنشینیم با هم مفصل صحبت کنیم. بنده خدمتشان گفتم: باشد. یکی دو روز بیشتر نگذشت وقتی را گذاشتیم تو نخلستان های هم به گفتگو بپردازیم. می گفت: می خواهم با شما مشورت کنم. بنده مثلا روحانی گردان بودم. مسئله ای که ایشان با من مطرح کرد این بود؛ خودش و خانواده ی خودش را معرفی کرد. فرمود: من فرزند پدر و مادری هستم که تک فرزندم. نه این که تنها فرزند خانواده باشم. پسر دیگر خانواده به شهادت رسیده، من به خانواده ی خودم قول دادم. به این شرط آمده ام جبهه که شهید نشوم و سالم برگردم. به ایشان گفتم نمی شود که جبهه نروم، اما قول میدهم شهید نشوم. از خدا نمی خواهم شهید شوم من قول داده ام و گفتم تا من نخواهم که خدا مرا شهید نمی کند. اجازه بدهید من بروم جبهه. بعد به خاک مقدس جبهه آمدم ولی الان که یکی دو شب بیشتر به شب عملیات نمانده من هر چه فکر می کنم میبینم دلم راضی نمیشود بمانم. دیگه طاقت ماندن ندارم. من باید بروم. دیگر نمی خواهم برگردم.
می گفت محبت پدرم، محبت مادرم حتی ایشان از مادر بزرگشون که نمی دانم الان در قید حیات هستند یا نه از محبت ایشان به خودشان سخن می گفتند و می گفتند: من خیلی جدی قول دادم و نمی خواهم دل اینها شکسته شود. چه کار کنم؟ نه می توانم بمانم نه دلم می خواهد دل خانواده ی خودم را بشکنم. به ویژه می فرمودند: مادر من بعد از دست دادن پسر دیگرش (برادرم)، اگر من را هم از دست بدهد، می ترسم لطمه ی روحی شدیدی بخورد.
خوب من با او صحبت کردم. طبیعتا از او خواستم که از شهید شدن صرف نظر کند. شما اوج عرفانی پسری که فهمیده شهادت معاشقه ای است، رمزی است بین عبد و معبود را ببینید. و این گاهی اوقات با یک اشاره و ایما کارش به انجام می رسد. او می گوید خدایا من آمده ام، خدا هم او را به آغوش واسعه ی خودش دعوت خواهد کرد. چنین معرفت نابی کمتر پیدا می شود.
جبهه بودیم، کم نبودند کسانی که چنین معرفتی داشتند ولی این جور نیست که هر کسی رفت جبهه، به چنین معرفتهایی برسد. ایشان فهمیده بود کار دست خودش و خداست، باید تصمیم بگیرد.
گفتم: خوب عزیزم صرف نظر کن. شما چرا می خواهی شهید شوی؟ شما بمان خدمت کن. خانواده ی خودت را دلداری داده ای، شرط ات هم وفا شده. خدمت های مختلفی می توانی انجام بدهی.
تو نخلستان های بهمن شیر، شبی بود ما داشتیم با هم صحبت می کردیم که حتى ساعاتش هم یادم هست. بنده خیلی از خاطرات جنگ یادم نیست ولی آن گوشه ها که در جان اثر داشته یا بعضا بعدا تکرار شده یادم هست و این خاطره ی من از آن خاطره هایی هست که از همان زمان به شفافیت و روشنی برای من باقی مانده. الان بعد از بیست و چند سال دارم برای شما تعریف می کنم.
به ایشان عرض کردم شما شهید نشو، قولم دادی، سر قولت بایست. حالا آنهایی که شهید علی غیاثوند را از نزدیک می شناسند، تصویر او را طبیعتا می دیدند که یک جوانی بوده در سن و سال یک جوان دبیرستانی. آن چنان مصرانه، با بغض و گریه گفت: « من دیگه نمیتونم بمونم، دیگه فراق خدا رو نمیتونم تحمل کنم. من در مقابل عظمت و علاقه او واماندم. اصلا تعجب کردم این جور آدم، کم ندیده بودیم ولی واقعا بنده در بغض و حیرت فرو ماندم .خود این شهید الان حتما شاهد مجلس ما هستند حتما در کنار پدر عرایض بنده را دارند می شنوند و خودشان هستند.

 


نویسنده و پژوهشگر: گروه تحقیق موسسه فرهنگی قرآن عترت و پژوهش اسوه تهران

از این نویسنده

Iran 73.7% Iran
Unknown 5.8% Unknown
United States of America 5.7% United States of America
Germany 3.2% Germany

جمع:

134

کشورها
امروز: 67
روز گذشته: 160
این هفته: 67
هفته ی گذشته: 1,230
این ماه: 227
ماه گذشته: 3,982

تماس با واحدهای اسوه

02155390120
02155482025
واحد وام، داخلی 1
واحد فرهنگی و ازدواج، داخلی 2
واحد رفاهی و خدماتی، داخلی 4
مدیریت:
02155377676
09911135529

ارتباط با ما

آدرس : تهران، میدان انقلاب، خیابان کارگر جنوبی، پایین‌تر از چهارراه لشکر، روبروی دانشگاه علامه طباطبایی (یا پمپ بنزین) کوچه شهید علی غیاثوند قیصری- بن بست آریا- پلاک 6 - زنگ سوم
ایمیل: info@osveh.org ساعت کاری موسسه: شنبه تا چهارشنبه 8 الی 16

کدام بخش از مطالب سایت برای شما جذابتر است؟