بسم الله الرحمن الرحیم
زنان نامدار شیعه(6)
«رباب»
رباب، دختر امرؤالقیس (شاعر مشهور) و از دختران زیباروی عرب بود که چهره اش چون خورشید می تابید. ولی لیاقت همسری حضرت ابی عبدالله حسین (ع) را پیدا کرد و به همراه دو فرزندش علی اصغر و سکینه در کربلا حضور داشت. در روز عاشورا که امام حسین (ع) و علی اصغر شش ماهه، شربت شهادت نوشیدند. رباب و سکینه همراه با کاروان اسیران روانه کوفه و شام شدند. وی در کوفه، در مجلس عبیدالله، اولین جلسه مرثیه اش را برپا کرد: از جا برخاست و سر امام را به عنوان رهبرش، در آغوش گرفت و همراه با گریه گفت:
«واحسینا فلستُ أنسی حسی اقصدته الاسنه الاعداء
غادروه بکربلا صریعاً لاسقی اللهُ جانبی کربلاء
وای حسین، من تو را فراموش نمی کنم. تو را در کربلا تشنه کشتند و ...
و به دنبال این سخنان، از دل آه می کشید و ناله می کرد. اشک می ریخت و اشک می ستاند(1) .
پس از شهادت حضرت ابی عبدالله (ع)، این بانوی داغدار، زندگی کوتاهی را سپری کرد و مُدام بر شهادت مظلومانه امام حسین (ع) دل می سوزانید و به خواستگاران خود که از بزرگان عرب بودند، پاسخ می داد: کدامیک از شماها می توانید جای حسین بن علی (ع) را در قلب من بگیرید؟(2)
«دیلم»
هنگامی که امام حسین (ع) از مکّه به جانب عراق در حرکت بودند، «زهیربن قین» نیز با آن حضرت هم مسیر شده بود؛ اما در همه این مدت تردید داشت که آیا با حسین بن علی (ع) روبرو بشود یا نه؟
او از طرفی می دانست که حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) فرزند پیغمبر است و حق بزرگی بر این امت دارد و از طرفی دیگر او با حضرت علی (ع) میانه خوبی نداشت. به همین جهت می ترسید که با آن حضرت روبرو شود و امام از وی تقاضایی کنند و او در انجام آن قصور ورزد.
بالاخره در یکی از منازل بین راه، اجباراً با امام حسین (ع) بر سر یک چاه آب فرود آمد. حضرت ابی عبدالله (ع) کسی به جانبت زهیربن قین فرستادند تا او را به نزد امام دعوت کند. وقتی که فرستاده امام حسین (ع) به جایگاه زهیر رسید، وی و اقوام و قبیله اش در خیمه ای مشغول صرف غذا بودند. فرستاده امام رو به زهیربن قین کرد و گفت: ای زهیر! دعوت حسین (ع) را بپذیر!
زهیر با شنیدن این پیام، رنگ از رخسارش پرید، ترس و وحشت سراپای وجود او و قومش را در برگرفت و گفت: آنچه نمی خواستم شد!!
او زن صالحه و مؤمنه ای به نام «دیلم» داشت. دیلم متوجه قضیه شد، نزد زهیرآمد و با یک ملامت عجیبی فریاد زد: زهیر! خجالت نمی کشی؟ پسر پیغمبر خدا، فرزند زهرا تو را به سوی خود می خواند و تو از رفتن، امتناع می ورزی؟! تردید به خود راه نده، بلکه باید افتخار کنی که می روی، بلند شو!
این سخنان در وجود زهیر کارگر افتاد، بلند شد و به جانب خیمه گاه امام حسین (ع) حرکت کرد(3) .
وی پس از مدتی که در خدمت امام بود، با چهره ای خوشحال و خندان بازگشت و مشغول وصیت شد!! پس خودش را مجهز کرد و گفت: من رفتم!
در این هنگام همسرش دامان زهیر را گرفت و گفت: زهیر! تو رفتی، اما به یک مقام رفیع نایل شدی، زیرا امام حسین (ع) از تو شفاعت خواهد کرد. من امروز دامان تو را می گیرم که در قیامت جد حسین (ع) و مادر حسین (ع)، هم از من شفاعت کنند(4) .
پی نوشت ها :
۱- نقش زنان در تاریخ عاشورا، ص 84؛ ریاحین الشریعه، ج 13، ص 315، به نقل از کامل ابن اثیر.1
۲ - سلام بر حسین، ص 142.2
۳- ارشاد مفید، ج 2، ص 74.
۴- گفتارهای معنوی، ص 160.4
گردآورنده:واحد تحقیق و پژوهش موسسه فرهنگی قرآن و عترت اسوه تهران
منبع: شیرازی، علی: زنان نمونه، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378