بسم الله الرحمن الرحیم
زنان نامدار شیعه (5)
«یوکابِد»
یوکابد، مادر حضرت موسی (ع)، در تدبیر، زیرکی، ایمان و همچنین رأی و فراست، سرآمد همه زنان روزگار خود بود. پس از این که درد زایمان را در خود احساس کرد، با توجه به دستور دستگاه طاغوتی فرعون برای قتل نوزادان پسر و جلوگیری از زیان احتمالی آینده، دل به خدا سپرد و قابله ای به خانه دعوت کرد تا مقدمات وضع حمل را آماده کند. به محض این که موسی (ع) تولد یافت، قابله نوری در پیشانی نوزاد مشاهده و محبت و دوستی حضرت موسی (ع) را در دل خود احساس کرد. از این رو تصمیم گرفت موضوع را به هچی کس خبر ندهد و سرّ ولادت کودک را پنهان داشت.1
ولی غائله تمام نشده بود و هر لحظه خطر کشتن آن حضرت وجود داشت. یوکابد، در میان ترس و اضطراب به سر می برد که خداوند به وی الهام کرد: او را شیر بده، و هنگامی که برجانش ترسیدی، وی را به دریا بینداز و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم و از پیامبرانش قرار می دهیم2. مادر سراغ حزبیل نجار رفت و از او خواست تا صندوقی بسازد. وی صندوقی ساخت، یوکابد آن را با احتیاط کامل به منزل آورد و فرزندش را با توجه به الهام خداوند، در آن صندوق گذاشت. درب آن را محکم بست و به دست اموج خروشان رود نیل سپرد.
امواج دریا، صندوق حامل موسی (ع) را به دربار فرعون برد! فرعون و همسرش آسیه، در کنار رود نیل نشسته بودند که ناگهان چشمشان به صندوقی افتاد. فرعون به دریانوردان دستور داد تا آن صندوق را بگیرند و نزد او ببرند. همین که درب صندوق را گشودند، کودکی زیبا در آن یافتند.
خداوند محبت وی را در دل آسیه جای داد و او به فرعون گفت: این طفل مایه خرسندی من و تو است، او را نکش، شاید برای ما مفید باشد، یا او را پسر خود برگزینیم!!3
همان لحظه که یوکابد موسی را به رود نیل انداخت، دخترش کلثمه را مأمور کرد تا قدم به قدم، در پی او روان شود و ببیند سرنوشت وی به کجا می انجامد.
خواهر موسی در آن شرایط سخت، به دنبال برادر رفت و به صورت ناشناس خود را به دربار فرعون رساند. بانوانی را دید که برای شیردادن حضرت موسی به آن جا آورده اند. نوزاد از گرفتن پستان همه، خودداری کرد. کلثمه که تاکنون شاهد رویدادها بود، جلو آمد و به فرعونیان گفت: آیا می خواهید شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که می تواند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند؟4
هامان، وزیرفرعون که این سخت را شنید برآشت و دستور داد کلثمه را توقیف کنند.کلثمه گفت: من خواستم خدمتی کنم وگرنه،منظوری ندارم. درباریان قانع شدند و او را تبرئه کردند. طولی نکشید که به دستور فرعون کلثمه، زنی را- که همان مادر موسی بود- حاضر کردند و طفل به لطف خداوند، پستان او را پذیرفت و در آغوش گرم مادر آرمید.
فرعون تعجب کرد و از یوکابد پرسید: چرا این کودک، تنها پستان تو را پذیرفت؟
یوکابد گفت: چون من زنی پاکیزه و پاک و خوشبو هستم و شیرم خوش طعم است، هر کودکی پستان مرا قبول می کند5.
فرعون از این سخن قانع شد. مادر موسی را به دایگی گرفت و برایش بودجه ای مقرر کرد. بدین گونه خداوندموسی را به مادرش بازگرداند تا چشمش روشن شود، غمگین نباشد و بداند که وعده الهی حق است6.
«خلاده»
خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد که به خلاده دختر اوس، مژده بهشت بده و او را آگاه کن که همنشین تو در بهشت است. داود (ع) به درب منزل او رفت و در را کوبید، خلاده در را باز کرد و تا چشمش به داود (ع) افتاد، وی را شناخت و گفت: آیا درباره من چیزی نازل شده است که به این جا آمده ای؟ داود گفت: آری!
عرض کرد آن چیست؟ فرمود: آن وحی الهی است!
خلاده گفت: آن زن من نیستم، شاید زنی همنام من باشد. من در خود چیزی نمی بینم که درباره ام وحی شود. ممکن است اشتباهی شده باد؟!
داود (ع) گفت: کمی از زندگیت برایم تعریف کن، شاید معما حل شود. خلاده گفت: هر دردی به من می رسید، صبر می کردم و چنان تسلیم خداوند بودم که از او نخواستم آن درد را برگرداند تا خودش به رضای خود آن را شفا می بخشید. من هرگز عوضی به جای آن صبر نخواستم و همواره شاکر خداوند بودم. داود (ع) گفت: به همین جهت به این مقام رسیده ای!(7)
پی نوشت ها
1 - مجمع البیان، ج 7، ص 241.
2 - قصص (28) آیه 7.
3 - همان، آیه 9.
4 - همان، آیه 12.
5 - مجمع البیان، ج 7، ص243.
6 - قصص (28) آیه 13.
7- - بحارالانوار، ج 7، ص 89
گرداورنده: واحد تحقیق و پژوهش موسسه فرهنگی قرآن و عترت اسوه تهران
منبع: شیرازی، علی: زنان نمونه، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378