لباس رزم برای دیگران، پیراهن ساده برای خود
روایتی از زندگی جهادی، ایثار بیادعا، و تربیت انسانی در سیره شهید مصطفی صدرزاده
سحرگاه یکی از روزهای سرد منطقه عملیاتی، باد سردی میان چادرهای نیروهای مدافع حرم زوزه میکشید؛ سرمای سوزناک چنان بود که بسیاری از رزمندگان هنوز بدنشان به این اقلیم بیگانه عادت نکرده بود. شهید مصطفی صدرزاده، فرمانده جوان و خوشاخلاق گروه، شب قبل تا دیروقت مشغول رسیدگی به وضعیت نیروهای تازهوارد بود. صبح زود، با همان روی خندان و لبخند مهربان همیشگی، از در چادر بیرون آمد.
یکی از نیروها که از شب گذشته به خاطر کمبود لباس گرم دلواپس بود، مصطفی را دید که به سمت انبار تدارکات میرود و با چند نفر دیگر صحبت میکند. مصطفی اصرار داشت که اول لباس و پوتین مناسب برای نیروهای جدید آماده شود. خودش با دقت گوشهگوشه انبار را زیر و رو میکرد تا مبادا لباسی سالم یا بهتر مانده باشد و به رزمندهای نرسیده باشد.
یکی از همرزمانش بعدها تعریف میکرد:
وقتی لباسها بین بچهها تقسیم شد، متوجه شدیم که بهترین و سالمترین لباسها سهم بچههای تازهوارد شد و مصطفی برای خودش فقط یک پیراهن رنگپریده و یک شلوار وصلهخورده برداشت. یکی از نیروها با تعجب گفت:
«حاجی! تو فرماندهای، سهم خود تو باید بهتر باشه، لباس به این کهنهگی برات کوچیکه!»
مصطفی سرش را پایین انداخت، دستی به چروکهای پیراهنش کشید و گفت: «من عادت کردم به همین لباس؛ دوختهایش برام خاطره است. یاد رشادت و خلوص بچههایی میافته که با همین لباسها مردانه جنگیدند… لباس نو مال اونه که تازه به این راه اومده؛ ما باید به یاد روزهای ابتدایی جهاد و سادهزیست بودن، ساده زندگی کنیم. اگر رضایت خدا مهمه، باید حق برادر رو بر خودمون مقدم بدونیم.»
در همین حال، یکی از نیروها خواست یکی از لباسهای گرم را که تازه دریافت کرده بود، به مصطفی تقدیم کند، اما مصطفی نپذیرفت و با تکریم و مهربانی گفت: «برادرم، تو راه دوری اومدی، بدنات هنوز به سرما عادت نکرده. من چند زمستون اینجا بودم، بدنم مقاومتر شده. تو راحت باش، اگر دیدی توی جبهه چیزی سراغت اومده که من ندارم، مطمئن باش اگر لازم باشه من هم از تو کمکت میگیرم!»
این منش رفتاری فقط یک اتفاق یا یک لحظه نبود؛ بلکه ریشه در عمق تربیت دینی، منش جهادی و التزام عملی مصطفی به آموزههای اسلام داشت. او بارها و بارها در دل جمعهای کوچک و بزرگ، با رفتار خود درس بزرگتر بودن، ایثارگری و فداکاری را به همه نشان میداد؛ گرچه کمتر در سخن گفتن و تظاهر به همدردی اهل اغراق بود، اما در عمل چنان ساده میزیست و حداقلها را برای خود میخواست که همه نیروها از کمتوقعی و بزرگواریاش حیرت میکردند.
از منظر تربیتی، این خاطره نکته مهمی را روشن میکند:
رهبر واقعی تنها با فرمان دادن و صدور دستور شناخته نمیشود؛ بلکه با پیشگامی در ایثار و اولویت دادن به رفاه دیگران، محبوب دلها میشود و اعتماد عمومی را جلب میکند.
مصطفی بر این باور بود که «مرد میدان» کسی است که نیازهای خودش را آخر از همه ببیند و در تقسیم نعمات و داشتهها، خود را از سهم دیگران جدا نداند. بدینسان، میان شور نوجوانان، جوانان و حتی فرماندهان کمسنوسال جبهه سوریه، مصطفی بدل به الگویی زنده برای اخلاق و خودسازی شد؛ الگویی که بدون شعار، «فداکاری» را با گوشت و پوستش معنا میکرد.
در انتهای آن روز سرد، در کنار چادرهای گلآلود و زیر همان آسمان بیستاره، خیلیها پتو به دور خود پیچیده بودند، اما مصطفی با همان پیراهن نازک، بیهیچ غروری، تا نیمهشب کنار زخمیها نشست، پای حرفها و دلتنگیهایشان ماند و آنها را به صبر و امیدواری دعوت کرد. بعدها گفتند:
«گرمای وجود مصطفی بود که سرما را برایمان قابل تحمل کرد… و آموزهاش برایمان شد درسی که هیچگاه از یاد نبریم.»
گردآورنده: واحد تحقیق و پژوهش موسسه فرهنگی قرآن و عترت اسوه تهران