سفرنامه ها یکی از مهمترین اسناد مربوط به شناخت ایران و تاریخ اجتماعی و سیاسی آن است. بویژه با توجه به نبود تاریخ اجتماعی قابل اعتمادی در مجموعه تواریخ ایرانی، مورخ می تواند با استمداد از شم تاریخی خود و با توجه به شرایط سیاسی و فرهنگی نویسندگان سفرنامه ها، تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران را بررسی و تدوین نماید. بدیهی است که در بررسی نگاه سفرنامه نویسان به ایران و ایرانیان باید به دقت از درون به این گزارش ها نگریست و با توجه به نگاهی که غالب شرق شناسان از بالا به شرق داشته اند، ضروری به نظر می رسد که آراء و برداشت های سفرنامه ها از ایران را با اسناد و داده های تاریخی و ایرانی مقایسه و بررسی کرد.
ایران در نگاه سیاحان و سفرنامه نویسان فرانسوی در آغاز برگرفته از شکوه و عظمت عهد باستان و حکمت ایرانشهری بود. دورانی که علی رغم برخی گزارش های مغرضانه مورخین باستان هم در اندیشۀ نوافلاطونیان و هم در متون مقدس ادیان یهود و مسیحی به عنوان دورانی متعالی منعکس شده بود. در اوایل دوران اسلامی و زمانی که به اصطلاح عصر طلایی ایران اسلامی خوانده می شود یعنی دورانی که بیرونی ها، فارابی ها و بوعلی سینا ها آن را برجسته کرده بودند، ایران اسلامی در چشم مغرب زمین و از جمله سفرنامه نویسان فرانسوی همچنان سرزمینی شگفت انگیز، گرانقدر و مقدس به شمار می رفت. اما به مرور و با گسترش و ترویج آیین مسیح توسط مبلغان دینی و مخالت آنها با آیین اسلام، ایران اسلامی نیز بمرور مورد نفرت و خشم آنان قرار گرفت و این احساس با آغاز جنگ های صلیبی به اوج رسید. بنابراین، تفکر قرون وسطایی نسبت به ایران و ایرانیان تفکری مخدوش و مغرضانه بوده است.
دیولافوآ تاریخ نگار فرانسوی
دیولافوآ در همه تناسبات خود با ایران، خود را بالادست میدید. اوایل قرن ۱۹ گروهی از فرانسویان از طرف ناپلئون بناپارت به دیدار فتحعلی شاه به ایران میآیند اما نه ایرانیها و نه فرانسویها نمیتوانستند با هم ارتباط برقرار کنند و با هم حرف بزنند. اتفاق مثبتی که پس از این دیدار رخ داد این بود که (در سال ۱۸۰۴ میلادی) نخستین مدرسه زبانهای شرقی در پاریس افتتاح شد و یکی از چهار زبانی که در آن تدریس میشد، فارسی بود و اینگونه در ۱۸۴۸ گروه دیگری از فرانسویان به ایران آمدند.
در قرن ۱۹ خانواده دیولافوآ به ایران میآیند، مادام ژان دیولافوا به همراه همسرش که مهندس راه و ساختمان بودند از سوی وزارت امور خارجه فرانسه در دوره ناصرالدینشاه قاجار به ایران اعزام می شوند. دکترتلوزان پزشک ناصرالدین شاه واسطه میشود که شاه به آنها اجازه ورود بدهد.
آنها در سفر اول که ۱۸۸۰ بوده ۱۴ ماه درایران میمانند و در سفر دوم ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ در ایران میمانند. وقتی از قفقاز وارد ایران میشوند مسئول بررسی مدارک آنها خواب است، دیولافوآ به کنایه با او حرف میزند و پس از آن درباره ایران هرگز زبان خوشی ندارد. به هر حال فرانسویها بدون اجازه ناصرالدینشاه نمیتوانستند وارد ایران شوند. شاه قاجار که اصلاً نسبت به آنها خوشبین نبود، به آنها میگوید: هر آنچه فلز است برای ایران و غیرفلزها برای فرانسویها باشد. با همین مجوز بدون فکر حضور فرانسوی ها در ایران تائید شد و فرانسویها مقدار زیادی از آثار تخت جمشید را از ایران غارت کردند.
اگر به زیرزمین موزه لوور، یعنی بخش آثار باستانی شرقی بروید، بیشتر آثار از میانرودان و ایران است که اغلب آنها را دیولافوا با مجوز ناصرالدین شاه از ایران برده و به دولت فرانسه تقدیم کرده است. فرانسویها در سفری که به شوش و کاخ آپادانا داشتند از آثار باستانی غیرفلزی! ما برداشت بسیاری کردند. به طور مثال گاو دو سر در موزه لوور نیز محصول برداشتهای این شرقشناسان است.
گاو دوسر آنقدر سنگین بود که دیولافوآ از عصبانیت پتکی بر سر گاو زده و آن را سه قسمت کرده و تکهها را با خود برده و در فرانسه به هم چسباندند. بر اساس آمار ۶۲۴ و در آماری دیگر ۶۷۴ صندوق بزرگ از اشیای باستانی ایران را بردند و برادر شیخ خزعل با قدرت و نفوذی که در بندرعباس داشت به آنها کمک کرد.
دیولافوآ زمانی که از ایران میرفت گفته بود ما به هیچکس دِینی نداریم و این آثار را در اثر تلاش و کوشش فراوان بهدست آوردهایم، همین جمله او باعث شد ناصرالدینشاه بگوید اینها به هیچ وجه حق ندارند به ایران برگردند و پایشان برای همیشه از ایران کوتاه شد.
دیولافوآ در همه تناسبات خود با ایران خود را بالادست میدید اما گزارش سفر او نمونه خوبی است که بدانیم در کشور ما چه مشکلاتی وجود داشته است و سلاطین گذشته چطور سرمایه و میراث فرهنگی ما را به حراج گذاشته اند.
برگرفته از نشست" ایران از نگاه سفرنامههای فرانسوی قرن نوزدهم" - 30 تیرماه98
خلاصه ای از سخنرانی استاد محمود جعفری دهقی(استاد دانشگاه تهران و رییس انجمن ایران شناسی) و ایلمیرا دادور(مدیر گروه ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران)