شهادت خاندان عقیل :
جوانمردان پاک از خاندان عقیل، به سوی جهاد شتافتند، در حالی که مرگ را ناچیز شمرده بودند.
محمد بن عقیل :
«محمد بن عقیل»، از فقها بود که برای دفاع از ریحانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به میدان آمد و در خدمت آن حضرت، به شهادت رسید
عبد اللّه اکبر:
«عبد اللّه اکبر»به میدان آمد و به نبرد پرداخت تا اینکه «عثمان بن خالد بن اسیر جهنی» و مردی از طایفه همدان، بر او تاختند و او را به شهادت رساندند
محمد بن ابی سعید بن عقیل
«محمد بن ابی سعید بن عقیل»، متکلّمی حاضر جواب بود که به میدان جنگ آمد و در خدمت امام، به شهادت رسید
محمد بن مسلم :
«محمد بن مسلم» به میدان جنگ آمد و «ابو مرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، بر او تاختند و او را شهید نمودند.
علی بن عقیل:
«علی بن عقیل» به میدان نبرد آمد و به سختی جنگید و در خدمت ابا عبد اللّه علیه السّلام به شهادت رسید.
جوانان آل عقیل، قهرمانی و شجاعت غیر قابل توصیفی ارائه نمودند و برای شهادت در خدمت حضرت حسین علیه السّلام، به رقابت پرداختند و جانهای خود را فدای وی ساختند.
فرزندان حضرت حسن علیه السّلام
عبد اللّه بن حسن :
کنیه اش «ابو بکر» و مادرش ام ولد بود که او را «رمله» می گفتند. وی به میدان جنگ شتافت، شمشیرها و نیزه ها بدنش را دریدند و او غلطان در خون
پاکش بر زمین افتاد
قاسم بن حسن علیه السّلام :
«قاسم»، در طلیعه فرزندان امام حسن قرار داشت، او بنا به توصیف مورخان، در شکوه و زیباییش، همچون ماه بود و در شادابی و جمال همانند زیبایی گلها که خداوند در سن و سال نوجوانی، درخشش عقل، هوشمندی و عزّت ایمان به وی نعمت داد و عمویش او را با موهبتهایش تغذیه نمود و پرتوهایی از روحش را بر او افکنده بود تا آنجا که مثالی برای کمال و قدرت ایمان گردید.
قاسم، به عمویش توجه داشت و به گرفتاری اش می اندیشیده، دوست داشت که با خون خود، زیانهای دشمنان را از آن حضرت دور سازد و می گفت:
«تا من شمشیری را در دست دارم، عمویم کشته نمی شود»
هنگامی که تنهایی عمویش را دید، دردهای هولناک، وی را دربرگرفت و برای کسب اجازه نزد حضرت شتافت تا در خدمتش به جهاد پردازد.
امام، در حالی که چشمانش اشکبار بودند، او را در آغوش گرفت و پس از اصرار وی، او را اجازه داد، آن جوانمرد با قهرمانی شگفت انگیزی، در حالی که ترس را نمی شناخت و زندگی را به چیزی نمی گرفت، بدون اینکه جنگ افزاری بر تن خود قرار دهد، به راه افتاد و تنها شمشیر خود را به همراه داشت.
وی با دشمنان درگیر شد، گردنها را می زد و سرها را درو می کرد، گویی اجلها به
فرمان وی بودند که آنها را بر هر که می خواست، می افکند، ولی در حالی که به نبرد مشغول بود، بند نعلینش پاره شد و آن زاده نبوت، نپذیرفت که با یک پای برهنه به نبرد ادامه دهد، پس ایستاد تا آن را ببندد و اعتنایی به آن وحشیان درّنده نداشت و اهمیتی به آنان نمی داد. این فرصت را فرومایه پلید، «عمرو بن سعد ازدی» غنیمت شمرد و گفت: به خدا! بر او خواهم تاخت.
با شمشیر خود بر سر مبارکش ضربه زد. وی، همچون فرو افتادن ستارگان، بر زمین افتاد و با صدای بلند فریاد کشید:
«عمو جان!».
قلب امام، از درد شکافته شد و به سوی برادرزاده خود شتافته به طرف قاتلش رفت و با شمشیر، ضربه ای بر او زد، او با ساعد خود جلو آن را گرفت که از آرنج قطع شد و بر زمین افتاد. سواران اهل کوفه برای نجات وی شتافتند ولی آن گناهکار در زیر سم اسبان به هلاکت رسید.
امام به سوی برادرزاده خود رفت، او را بوسه می زد در حالی که آن جوان، دست و پا می زد .
منبع: زندگانی امام حسین (ع)/باقر شریف قریشی/مترجم:حسین محفوظی/ ج3