جمعه, ارديبهشت 14, 1403

برگی از سبک زندگی امام رضا ( علیه السلام)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِىَّ بن مُوسَی الِّرِضا المَرُتَضی اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقیِّ وَ حُجَتِکَ عَلی مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّری اَلصِدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة کَاَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اولیائِکَ

یا اَبَالْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَنا وَ مَولانا
اِنا تَوَجَّهنا وَ استَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه

حضرت امام رضا (ع) تا قبل از هجرت به مرو ، در مدينه ( زادگاهشان ) ساكن بودند و در آنجا ، در جوار مدفن پاک رسول خدا (ص) و اجداد طاهرينشان (ع) به هدايت مردم و تبيين معارف دينی و سيره نبوی مي پرداختند. مردم مدينه نيز ، امام رضا (ع) را بسيار دوست می داشتند و به ايشان ، همچون پدري مهربان مي نگريستند.
امام رضا (ع) در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، می فرمايند: " همانا ولايتعهدی ، هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم ، فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه های شهر مدينه عبور می کردم ، عزيرتر از من كسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم ، مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند. "
مأمون كه پيوسته ، شور و اشتياق مردم نسبت به امام رضا (ع) و اعتبار بی همتای آن حضرت (ع) را در ميان ايشان ميديد ، با برنامه ها و دسیسه های مختلف ، در پی خدشه دار ساختن قداست و اعتبار امام (ع) بود که تشکيل جلسات بحث و مناظره بين امام رضا (ع) و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا ، از جمله کارهاي مأمون برای رسيدن به اين هدف بود تا شايد بتوانند امام رضا (ع) را از نظر علمی ، شکست داده و وجهه علمی آن حضرت (ع) را زير سؤال ببرند.
خصوصيات اخلاقي و زهد و تقوای حضرت امام رضا (ع) ، حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود. يكي از ياران آن حضرت (ع) می گويد: " هيچ گاه نديدم كه امام رضا ( عليه السلام ) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندی را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد ، رد نمي كرد. در حضور ديگري پايش را دراز نمی فرمود. هرگز نديدم به کسي از خدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود ، بلكه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد ، همه افراد خانه ، حتی دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش می نشاند و آنان ، همراه با امام (ع) غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياری از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهای تاريک ، مخفيانه به فقرا كمك مي كرد. "
ياسر ؛ خادم حضرت رضا (ع) مي گويد: " امام رضا ( عليه السلام ) به ما فرموده بودند : " اگر بالای سرتان ايستادم ( و شما را براي كاري طلبيدم ) و شما مشغول غذا خوردن بوديد ، برنخيزيد تا غذايتان تمام شود ، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام (ع) ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند ؛ به غذا خوردن مشغولند. و آن گرامی (ع) مي فرمودند : بگذاريد غذايشان تمام شود. "
سرانجام ؛ مأمون عباسی ، حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) را در سن 55 سالگی بوسیله انگور یا انار مسموم و زهرآلودی به شهادت رساند. در نحوه به شهادت رسيدن امام رضا (ع) نقل شده است كه ؛ مأمون به يكي از خدمتکاران خود دستور داده بود تا ناخن های دستش را بلند نگه دارد ، سپس به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده كند و در بين ناخن هايش زهر قرار دهد ، آنگاه انگور ( یا اناری ) را با دستان زهرآلودش دانه كند ، او نیز دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون ، انگور ( یا انار ) زهرآلوده را خدمت حضرت امام رضا (ع) گذارد و اصرار كرد كه امام (ع) از آن انگور ( یا انار ) تناول کنند. اما امامرضا (ع) از خوردن ، امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد ، تا جايی كه آن حضرت (ع) را تهديد به مرگ نمود و حضرت (ع) به اجبار ، قدری از آن انگور ( یا انار ) مسموم را تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت ، زهر اثر كرد و حال امام رضا (ع) دگرگون گرديد و صبح روز بعد ، در سحرگاه روز جمعه، آخر ماه صفر ( 29 یا 30 صفر ) سال 203 هجری قمری در شهر توس به شهادت رسيدند.
امام هشتم شیعیان (ع) ، پيش تر، شهادت خود به دست مأمون را به دو تن از اصحاب نزدیک خويش را گوشزد فرموده بودند که ؛ " اينک هنگام بازگشت من به سوى خدا ، فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا (ص) و پدرانم (ع) بپيوندم. تومار زندگى ام به انجام رسيده است. اين حاكم خودكامه ( مأمون ) تصميم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند. "

به قدرت و اراده الهی ، حضرت امام جواد (ع) ؛ فرزند عزیز و امام بعد از آن حضرت (ع) ، به دور از چشم دشمنان ، از مدینه به خراسان آمده ، بدن مطهر پدر بزرگوارشان ، حضرت امام رضا (ع) را غسل داده ، کفن کرده و بر آن نماز گذاردند و پيکر پاک آن حضرت (ع) با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در باغ حميد بن قحطبه در سناباد ( كه بعدها به مشهد الرضا ؛ محل شهادت امام رضا (ع) و مشهد مقدس کنونی نام گرفت. ) دفن گرديد.

با شهادت امام رضا (ع) ، شورش بزرگی در خراسان برپا شد، مأمون در حالي كه می گريست و بر سر مي زد، می خواست خود را عزادار نشان دهد ولی گروه زيادی می دانستند كه خود مأمون، قاتل امام هشتم (ع) است. موجی از نفرت و فرياد عليه مأمون به راه افتاد ، بطوري كه مأمون، يک روز و يک شب نگذاشت ، جنازه مطهر امام رضا (ع) را بيرون ببرند ، چون می ترسيد دامنه آشوب گسترش بيشتری يافته و مردم خشمگين ، حکومتش را زيرو رو نمایند، لذا افرادی را به ميان مردم فرستاد كه شهادت امام (ع) را طبيعی معرفی كنند و بگويند كه مأمون دخالتی در اين كار نداشته است. اما هر چه كرد نتوانست خود را تبرئه كند و بی گناه جلوه دهد ، سرانجام روز بروز در ديده های مردم منفورتر و بی ارزشتر شد ، تا آن كه با وضع بسيار بدی از دنيا رفت.
امام رضا (ع) در لحظات آخر عمر شریفشان ، به اباصلت فرمودند : « فرش های خانه را جمع كن و كسی را به داخل خانه را مده كه وقت جان دادن من است و می خواهم ؛ مانند جدم حسين (ع) ، روی خاک، جان دهم. »
اباصلت هروی مي گويد: من در خدمت حضرت رضا ( عليه السلام ) بودم. به من فرمود: " اي اباصلت! داخل اين قبّه اي که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمي خاک بردار و بياور. " من رفتم و خاک ها را آوردم. امام (ع) خاکها را بوييد و فرمود: « ميخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولي در آنجا سنگي ظاهر مي شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بياورند، نمي توانند آن را بکنند. » و اين سخن را در مورد بالای سر و پايين پای هارون فرمود. بعد وقتي خاک پيش روی هارون ، يعني طرف قبله هارون را بوييد، فرمود: « اين خاک، جايگاه قبر من است. اي اباصلت، وقتي قبر من ظاهر شد، رطوبتي پيدا مي شود. من دعايي به تو تعليم مي کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب مي شود. در آن آب ، ماهی های کوچکی ظاهر مي شوند. اين نان را که به تو مي دهم براي آنها خرد کن. آنها نان را مي خورند. سپس ماهي بزرگي ظاهر مي شود و تمام آن ماهي های کوچک را مي بلعد و بعد غايب مي شود. در آن هنگام دست خود را روي آب بگذار و اين دعا را که به تو ميآموزم بخوان. همه آبها فرو می روند. همه اين کارها را در حضور مأمون انجام بده. » سپس فرمود: « اي اباصلت! من فردا نزد اين مرد فاجر و تبهکار مي روم. وقتي از نزد او خارج شدم، اگر سرم را با عبايم پوشانده بودم، ديگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است. »
فردا صبح، امام (ع) در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی، مأمون غلامش را فرستاد که امام رضا (ع) را نزد او ببرد. امام (ع) به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقي از خرما و انواع ميوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود. با ديدن امام (ع)، برخاست و او را در آغوش کشيد و پيشاني اش را بوسيد و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام (ع) تعارف کرد و گفت: « من از اين انگور ، بهتر نديده ام. » ، امام (ع) فرمودند : « چه بسا ، انگورهای بهشتی بهتر باشد. » ، مأمون گفت: « از اين انگور ميل کنيد. » امام (ع) فرمودند: « مرا معذور بدار. » ، مأمون گفت: « هيچ چاره ای نداريد. مگر می خواهيد ما را متهم کنيد؟ نه ، حتماً بخوريد. » ، سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام (ع) داد. امام (ع) ، سه دانه خوردند و بقيه اش را زمين گذاشتند و فوراً برخاستند. مأمون پرسيد: « کجا مي رويد؟ » ، فرمودند: « همان جا که مرا فرستادي. » ، سپس عبايش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود: « دررا ببند. » سپس در بستر افتاد. من در وسط خانه ، محزون و ناراحت ايستاده بودم که ناگهان ديدم ، جواني بسيار زيبا ، پيش رويم ايستاده که شبيه ترين افراد به حضرت رضا (عليه السلام) است. جلو رفتم و عرض کردم: « از کجا داخل شديد؟ درها که بسته بود. » ، فرمودند : « آن کس که مرا از مدينه تا اينجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.» ، پرسيدم: « شما کيستيد؟» ، فرمودند : « من حجّت خدا بر تو هستم، اي اباصلت ! من محمد بن علي الجواد هستم.» ، سپس به طرف پدر گراميشان رفتند و فرمودند :« تو هم داخل شو! » ، تا چشم مبارک حضرت رضا (عليه السلام) به فرزندشان افتاد، او را در آغوش کشيدند و پيشانی شان را بوسيدند. حضرت جواد ( عليه السلام ) خود را روي بدن امام رضا (ع) انداخت و او را بوسيد. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چيزي نشنيدم. اسراري بين آن پدر و پسر گذشت تا زماني که روح ملکوتي امام رضا (عليه السلام) به عالم قدس پر کشيد.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: « اي اباصلت! برو و از داخل آن تخت ، لوازم غسل و آب را بياور.» ، گفتم: « آنجا چنين وسايلي نيست.» ، فرمود:« هر چه مي گويم، انجام بده! » ، من داخل خزانه شدم و ديدم بله، همه چيز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام (ع) کمک کنم. حضرت جواد (ع) فرمودند: « اي اباصلت! کنار برو. کسي که به من کمک مي کند، غير از توست. » سپس پدر عزيزش را غسل داد. بعد فرمود: « داخل خزانه زنبيلي است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بياور. » ، من رفتم و زنبيلي ديدم که تا به حال نديده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم. حضرت جواد (ع) پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: « تابوت را بياور.» ، عرض کردم:« از نجاري؟» ، فرمود: « در خزانه ، تابوت هست.» ، داخل شدم. ديدم تابوتي آماده است. آن را آوردم. امام جواد (ع)، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ايستاد.

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان ، ديدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم: « يابن رسول الله ! الان مأمون مي آيد و مي گويد ؛ بدن مبارک حضرت رضا (ع) چه شد؟» ، فرمود: « آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمي گردد. اي اباصلت! هيچ پيامبري در شرق عالم نمي ميرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصياش را به هم ملحق فرمايد، حتي اگر وصيّ اش در غرب عالم بميرد. » ، در اين هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمين نشست. سپس حضرت جواد (ع) ، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعيت اولیه خود در بستر قرار داد. گويي نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود: « اي اباصلت! برخيز و در را براي مأمون باز کن. » ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمي گريان و گريباني چاک کرده ، داخل شد. همان طور که بر سر خود مي زد، کنار سر مطهر حضرت رضا ( عليه السلام ) نشست و دستور تجهيز و دفن امام را صادر کرد. تمام آنچه را که امام رضا (ع) به من فرموده بود، به وقوع پيوست. مأمون مي گفت: « ما هميشه از حضرت رضا (ع) در زنده بودنش کرامات زيادی مي ديديم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان ميدهد. » ، وزير مأمون به او گفت:« فهميديد ؛ حضرت رضا (ع) به شما چه نشان داد؟ » ، مأمون گفت: « نه.» ، گفت: « او با نشان دادن اين ماهيهاي کوچک و آن ماهي بزرگ ، مي خواهد بگويد سلطنت شما بني عباس با تمام کثرت و درازيِ مدت، مانند اين ماهي هاي کوچک است که وقتي اجل شما رسيد، خداوند مردي از ما اهل بيت را به شما مسلط خواهد کرد و همه شما را از بين خواهد برد. » ، مأمون گفت:« راست گفتي.» ، بعد مأمون به من گفت: « آن چه دعايی بود که خواندي؟ » ، گفتم: « به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم. » واقعاً هم فراموش کرده بودم. ولي مأمون مرا حبس کرد و تا يک سال در زندان بودم. ديگر دلم به تنگ آمده بود. يک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد (ص) خواندم که ناگاه حضرت جواد ( عليه السلام ) داخل زندان شد و فرمود: « اي اباصلت، دلتنگ شده اي؟» ، گفتم: « به خدا قسم، آري. » ، فرمود: « بلند شو! » ، زنجير را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظين مرا ميديدند ولي نميتوانستند چيزي بگويند. فرمود:« برو در امان خدا که ديگر دست مأمون به تو نخواهد رسيد. » ، و تا کنون من ديگر مأمون را نديده ام.

گزیده ای از فرمایشات حضرت امام رضا (ع) :
- مهرورزی و دوستی با مردم ، نصف عقل است.
- مردی كه برای زندگی خود و فرزندانش زحمت می كشد مانند كسی است كه در راه خدا جهاد می كند.
- چيزی نيست كه چشمانت آنرا بنگرد ، مگر آن كه در آن پند و اندرزی است.
- علم و دانش همانند گنجي ميماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند ، زيرا در اين امر ، 4 طايفه داراي اجر می باشند ؛ سئوال كننده ، آموزنده ، شنونده و پاسخ دهنده.
- دوست هركس ؛ عقل او و دشمن هركس ؛ جهل و ناداني و حماقت است.
- نظافت و پاكيزگی ، از اخلاق پيامبران است.
- كسی كه به مسلمانی خيانت كند ، از ما نيست.
- بدترين مردم كسی است كه از وجود او بهره ای نبرند.

الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ

گردآورنده : خانم پروانه مرادی

از این نویسنده

  • نگاهی گذرا به فلسفه حجاب

    شکرگزاری و حال خوب (قسمت سوم)

    شکرگزاری و حال خوب (قسمت چهارم)

    شکرگزاری و حال خوب (قسمت دوم)

    شکرگزاری و حال خوب قسمت اول

Iran 80.0% Iran
United States 4.9% United States
Germany 3.2% Germany

جمع:

92

کشورها
امروز: 43
روز گذشته: 132
این هفته: 481
هفته ی گذشته: 731
این ماه: 273
ماه گذشته: 2,799

تماس با واحدهای اسوه

02155390120
02155482025
واحد وام، داخلی 1
واحد فرهنگی و ازدواج، داخلی 2
واحد رفاهی و خدماتی، داخلی 4
مدیریت:
02155377676
09911135529

ارتباط با ما

آدرس : تهران، میدان انقلاب، خیابان کارگر جنوبی، پایین‌تر از چهارراه لشکر، روبروی دانشگاه علامه طباطبایی (یا پمپ بنزین) کوچه شهید علی غیاثوند قیصری- بن بست آریا- پلاک 6 - زنگ سوم
ایمیل: info@osveh.org ساعت کاری موسسه: شنبه تا چهارشنبه 8 الی 16

کدام بخش از مطالب سایت برای شما جذابتر است؟
© 2024 osveh.org. All Rights Reserved

 Design & Developed by Fatima Co.