تحلیل فیلم زندانیان (Prisoners 2013)
عنوان Prisoners
سال ساخت 2013
کارگردان Denis Villeneuve
نویسنده Aaron Guzikowski
بازیگران Hugh Jackman, Jake Gyllenhaal, Viola Davis, Maria Bello
کشور سازنده نامشخص
نوع رسانه فیلم
داستان
بعد از ناپدید شدن دختر کلر دووِر و دوستش، او بهعنوان یک پلیس ماجرا را پیگیری میکند. این پدر نا امید چه مقدار میتواند در حفاظت از خانواده خود موفق باشد … .
مقدمه
کمتر پیشآمده است که در هالیوود فیلمی ساخته شود که از مذهب دفاع کند, کمتر پیشآمده در فیلمی که محصول هالیوود است از شما بخواهند که بر پای اعتقادات مذهبی خود بمانید, اما در زندانیهایی که ۱۰ سال منتظر اکران و مراحل تولید بوده است این اتفاق افتاده است. آنچه که در مقاله امروز مدنظر است بررسی دقیق این فیلم فلسفی مذهبی است که در قالب یک داستان جنایی برای مخاطب عام قصد دارد که فراماسونری را ناجی مذهب بداند.
آنچه که با آن روبرو هستیم تصویری مبهم از پشت شیشهی ماشین کلر دوور (هیو جکمن) شخصیت اصلی داستان به خانواده است, مردی که میدانیم یک مذهبی معتقد است که مثلی کوهی در برابر تمامی مشکلات ایستاده است. در سکانس ابتدایی فیلم به فرزندش میگوید که او برای تمامی مشکلات آماده است اما این ادعای متکبرانه تا چه حد صحیح است؟ شاید یک آزمون مذهبی از طرف خدا اثبات کند که هر مدعی محرم نیست, دیری نمیپاید که دختر کوچک او به همراه دوستش دزدیده میشود و کارآگاه لوکی برای حل پرونده به کمک آنها میآید.
آنچه که در مسیر پرونده آدمربایی مشترک است وجود مظنونین مذهبی است که بیدلیل به شکنجهی افراد گناهکار میپردازند البته ما پاسخ را در زیرزمین پدر روحانی مییابیم …جایی که مجسمهی مسیح و مریم و فرشته عذاب را میبینیم, پاسخ این است که مسیح شکنجه شد تا گناه بشر بخشیده شود پس چه دلیلی بهتر از اینکه آدمرباها نیز شکنجه شوند؟
هزار توی
در قسمتی از فیلم کارآگاه لوکی مظنونی را بانام باب تیلور پیدا میکند که به او میگوید بچهها درون یک هزار توی هستند.
بر اساس افسانههای یونانی، هزارتو نام سازهای بوده است که صنعتگرِ افسانهای یونان دایدالوس به سفارش شاه مینوس پادشاه کرت میسازد. هدف مینوس ساخت چنین بنایی به دام انداختن موجودی افسانهای دیگر با سر گاو و بدن انسان، موسوم به مینوتور بوده است.
اب تیلور و الکس جونز در زمان کودکی مانند دو دختر ربودهشدهی فیلم توسط هالی جونز و شوهرش دزیده میشوند ولی باب تیلور موفق به فرار میشود ولی الکس از زمان کودکی کنار هالی جونز مانده است, چراکه او هیچوقت موفق به حل کردن هزارتوها نشده است و هوش خود را به دلیل مایعی که به وی خورانده میشده ازدستداده و تبدیل به یک عقبافتادهی ذهنی شده است.
کلر دوور (هیو جکمن) وقتی میفهمد که هالی جونز مسئول دزدیدن بچههاست به منزل او میرود ولی پیرزن او را غافلگیر کرده و به درون چاهی میاندازد، اینجاست که هالی از زندگی گذشته و همسرش میگوید: «ما آدمهای معتقدی بودیم و مقالههای مذهبی بین مردم پخش میکردیم ولی وقتی بچه مون سرطان گرفت خیلی از خدا خواستیم که شفاش بده ولی اون مرد، ما کم کم ایمانمون رو به خدا از دست دادیم و با شوهرم تصمیم گرفتیم به جنگ با خدا بپردازیم و بچه های بقیه رو بدزدیم تا زمانی که مثه ما اعتقادشون به خدا را از دست بدن.»
برگردیم به داستان هزار تو و شاه مینوس…
او پسر زئوس و ائوروپه بود و با پاسیفائه، دختر خدای خورشید هلیوس ازدواج کرد. بر سر جانشینی ناپدری با برادرانش اختلاف پیدا کرد. مینوس به درگاه پوسیدون پناه برد و کمک خواست. پوسیدون نیز گاوی را برای قربانی فرستاد؛ اما مینوس پس از رسیدن به پادشاهی از قربانی کردن گاو سرباز زد. پس پوسیدون مهر گاو را در دل پاسیفائه انداخت. پاسیفائه از گاو صاحب فرزندی به نام مینوتاروس شد. مینوس او را در لابیرنت ساخته دایدالوس زندانی کرد. خوراک او جوانان آتنی بودند. به دست تسئوس کشته شد.
پوزئیدون، خدای دریاها، در خشمی که بر مینوس شاه جزیرهٔ کِرِت گرفته بود، همسرش را دیوانهوار عاشق گاوی کرد که خودش برای قربانی به نزد مینوس فرستاده بود. مینوتور در اثر همخوابگی پازیفائه (Pasiphaé) همسر مینوس با این گاو وحشی به وجود آمد. مینوس دستور داد تا ددالوس، صنعتگر کرتی، زندانی هزارتو برای وی بسازد و هر سال از آتنیها که خراج گذارش بودند، ده جوان سالم برای غذای او میستاند.
بیشک هالی جونز نماد پاسیفانه همسر شاه مینوس است که به دلیل بلایی که از طرف خدا بر سرشان آمد به جنگ باخدا بر خواستهاند. از زمانی که دختر کلردوور (هیوجکمن) ربوده میشود ما شاهد سکانسهای بارانی هستیم که بیارتباط به معمای هزار تو نیست آیا کلر موفق میشود که به خدا اثبات کنند که برای بهترین چیزها دعا میکند و برای بدترین چیزها آماده است؟ (دیالوگ فیلم)
خیر, کارآگاه لوکی است که زندانیها مذهبی ما را از کام دشمنان خدا بیرون میکشد, با نگاهی به اسم وی به یاد لوکی در اساطیر نروژی میافتیم.
لوکی از خدایان یا یوتون ها (و یا هر دو) در اساطیر نروژی است. وی پدر هل و همچنین ماری افسانهای به اسم یورمونگاند که این مار سرانجام در راگناروک، ثور را میکشد و توسط او کشته میشود؛ فرزند دیگر لوکی، گرگی به اسم فنریر است که در راگناروک، اودین را میکشد. روابط وی با دیگر خدایان اساطیری نورس در مواقع مختلف، متفاوت است؛ وی گاهی بهعنوان یار و کمککننده آنان و گاهی بهعنوان دشمن و خرابکار شناخته میشود. او یک دگرپیکر است و در بسیاری مواقع خودش را به شکل یک ماهی، مادیان، پیرزن و دیگر اشکال درآورده است. رابطه حسنه لوکی با خدایان نورس زمانی پایان میپذیرد که وی قتل یکی از این خدایان، بالدر را طرحریزی میکند. وی توسط خدایان محکوم میشود و در کوهی به بند کشیده میشود که ماری از بالای سر او زهرش را بر او میریزد ولی همسرش سیجین این زهر را در کاسهای جمع میکند و مانع درد کشیدن همسرش میشود مگر مواقعی که میخواهد زهر را خالی کند که به خود پیچیدن لوکی در این لحظات از درد، موجب زمینلرزه میشود. در راگناروک او از بندش رها میشود و در جنگ با خدایان، دشمن دیرینش هایمدال را میکشد و خود نیز توسط او کشته میشود.
چقدر شبیه به داستان پرومته ی یونانی و ابلیس توراتی؟! بیشک لوکی تمام مشخصات پرومته و ابلیس را دارد و در اساطیر نروژی نیز این نقش را ایفا میکند. ماجرا زمانی جالب میشود که ما در فیلم به انگشتر کارآگاه با دقت بیشتری نگاه میکنیم.
گونیا و پرگار که از شناختهشدهترین نمادهای فراماسونری است بر روی انگشتر حکشده است, پیام هالیوود در این فیلم بسیار زیباست:
کسانی هستند که میخواهند اعتقادات تو را بگیرند و به جنگ با خدا برخواسته اند و تو نباید تحت هیچ شرایطی تسلیم اونها بشی!
اما درنهایت شاهد هستیم که لوکی نماد شیطان با انگشتر نمادین خود به فریاد زندانیهایی میرسد که در هزار توی اعتقادات اسیرشدهاند. آنچه در فیلمهای امسال هالیوود مشاهده میشود رویآوری به مذهب مثل احضار و بهشت و … است ولی به نظرمی آید مذهبی که هالیوود به ما معرفی میکند و از آن دفاع میکند بدون حضور فراماسونری بهعنوان منجی شکستخورده است.
نوشته آقای رضا غفاری