در این عالم هر چیزی صورت مادیای دارد و باطنی که به ظاهر در پشت این صورت پنهان است.
مثلاً صورت میز، او را از بقیه اشیاء اتاق تمییز میدهد. اما همین میز، حقیقتی دارد که در این میز پنهان است که آهن، فولاد، کاغذ، چوب و... است. حال همین آهن، حقیقت دیگری دارد که همان فلز است و اگر فلز نبود، آهنی هم نبود و این فلز هم حقیقتی دارد به نام عنصر و همینطور ادامه دارد.
هیچکدام اینها نمیتوانند باشند و هیچ وجود مستقلی ندارند؛ مگر به حقیقتشان. پس هرچه هست، حقیقت است.
کودکی چند ماهه نسبت به این میز چنین بصیرتی ندارد، فقط صورت مادی میز را میبیند.
اما یک مهندس همه اینها را میبیند و تحلیل میکند و درواقع نسبت به آن بصیرت دارد.
پس در این عالم، هر چه میبینیم صورتی دارد و این صورت، باطنی دارد و این باطن، سلسله مراتبی تا به حقیقت خود میرسد و اگر کسی در صورت آن بماند، کور است، بیبصیرت است و هرکس رشد کند، بینشش باز شود و تربیت درست الهی پیدا کند، او بصیرت پیدا میکند؛ یعنی باطن این شیء را و این اشیاء را واقعبینانه میبیند و مطابق با واقع با آن مواجه میشود، برخورد میکند، استفاده میکند.
لذا مولا(علیهالسلام) میفرماید: «فَقْدُ اَلْبَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فَقْدِ اَلْبَصِيرَةِ».
اگر چشم تو کور باشد و بَصَرت نبیند، دردآور است، خیلی رنجآور است؛ اما نسبت به کسی که در این عالم بصیرت ندارد، درد و رنجت خیلی آسانتر است. درد بیبصیرتی قابل مقایسه با درد کوری نیست.
در یک جایی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میفرماید: «لَيسَ الأَعمى مَن عَمِيَ بَصَرُهُ، ولكِنَّ الأَعمى مَن تَعمى بَصيرَتُهُ» کسی که چشم سرش نمیبیند به او کور نمیگویند؛ کور کسی است که بصیرت ندارد.
پس با این توضیح معلوم میشود آنچه تو در این عالم با آن مواجه میشوی، در واقع با حقیقت مواجه میشوی؛ منتها به لحاظ ادب بصیرت، با صورت آن حقیقت زندگی میکنی و آن حقیقت در باطن قرار میگیرد؛ درحالیکه درست بر عکس است.
اهل بیت(علیهمالسلام) و قرآن دائماً میخواهند تو را پروش دهند، رشد دهند و به رشد آنچنانی برسانند تا ببینی اتفاقاً برعکس است؛ آنچه واقعیت است، آن حقیقت و باطن این صورت است؛ آنچه ذهنی است همین صورت است.
اگر همینطور عمیق شوی، رشد تو پایان نمیپذیرد.
وقتی در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) رشد کنی، تربیت شوی؛ از آنچنان رشدی بهرهمند میشوی که میبینی الآن قوۀ ملائکه اینجا چه میکند، قوۀ ملائکه این اتم را چگونه مدیریت میکند، قوۀ ملائکه رابطۀ این جاذبۀ زمین را با ماده چطور مدیریت میکند، وقتی این قوه را فهمیدی، حقیقت این را میفهمی؛ این به این معنا نیست که علم فیزیک را رد کنی، علم شیمی را رد کنی؛ اتفاقاً با کیفیتتر، بهتر، کاملتر و جامعتر از آن آقای فیزیکدانی که بصیرت ندارد و این علم را ابزار خودش قرار داده است، اینها را بلد خواهی شد و میدانی چیست.
و لذا قرآن میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ».
با توجه به این آیه و سایر آیات قرآنی، حقیقت هر چیزی تسبیح میگوید؛ اما من نمیفهمم.
مولا(علیهالسلام) میفرماید: «إِنَّمَا اَلدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ اَلْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ».
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فکر ما را باز میکند که اتفاقاً برعکس است. اینکه شما این زندگی، این اشیاء، این عالم را واقعیت میبینید و این حقایق معارف را ذهنی، موهومی، خیالی وانمود میکنید، اتفاقاً برعکس است؛ آنچه ذهنی است، مجاز است، حقیقت نیست، ناپایدار است، موجود مستقلی نیست، موجود سراسر نیاز به حقیقت خود است، لحظهای از حقیقتش جدا شود اصلاً وجود ندارد، عدم است تا چه برسد که مستقل باشد تا به آن تکیه کنی؛ آن همین است که تو آن را حقیقت میدانی، به آن تکیه کردی؛ آن مجاز است.
اینها حقایقی است که قرآن به ما تنبّه میدهد تا ما با یک بینش تشنگی واقعبینانه، دنبال تربیت اهل بیت(علیهمالسلام) باشیم؛ کما اینکه در مسائل دنیا با تشنگی دنبالش میرویم تا فلان مشکل را حل کنیم، فلان خلأ زندگی را رفع کنیم، فلان نقصمان را برطرف کنیم، به امتیاز مثبت فلان چیز برسیم.
چرا آنقدر جدی جدی دنبالش هستیم؟
برای اینکه آن را واقعیت میدانیم.
اگر یک لحظه به ما بگویند که این الکی و خیالی است، دیگر به دنبالش نمیرویم.