بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله نحس بودن برخی اعداد و روزها قدمتی طولانی دارد و در بین ایرانیان و غربیان هم مطرح بوده است ؛ از جمله اعداد , عدد 13 می باشد که بسیار از نظر عرف به نحسی معروف شده است ، ولی با دقت به تبیین روایات و تاریخ گذشته ایران مشخص می شود که سیزده نحس نیست و نسبت دادن نحسی به زمان، اصلا کار شایسته ای نیست. عدد سیزده اگر نحس بود ، امام علی علیه السلام که بزرگ مردی بی همتا بودند در روز 13 ماه رجب به دنیا نمی آمدند.
این استدلال ممکن است برای برخی از افراد کافی نباشد لذا ابتدا به بیان معنای نحس، سپس به بیان تاریخچه نحسی 13 می پردازیم و سپس به بررسی رد نحس بودن آن می پردازیم:
معنای نحس:
نحس: بداختر. نافرجام . شوم . نامبارک .مرخشه ، نقیض سعد( لغت نامه دهخدا)
نحس [عمومی] نحس : ادم بد شانس , ادم که بدشانسي مياورد , شانس نياوردن
نَحِسَ [عمومی] نَحِسَ : نَحَساً طالعُ الإنسان : بخت و طالع او بد بود .(فرهنگ لغت عربی – فارسی)
پس منظور از نحس بودن یعنی بدیمن بودن.
13 درزمان ایران باستان
در زمان ایرانیان باستان، عمر جهان هستی را ۱۲ هزار سال می دانستند، از همین رو عدد ۱۳ به عنوان نمادی نو و شروع دورانی جدید مطرح بوده است. دلیل اینکه نوروز را ۱۲ روز را جشن می گرفتند، و حسن ختامش که روز سیزدهم در طبیعت می گذراندند همین بوده است آنها می خواستند که آخر روز تعطیلات خود را در طبیعت باشند و شروعی دوباره را برای سال جدید داشته باشند. به نقل از یکی از پژوهشگران ایرانی استاد وزیری این باور که می گویند ۱۳ عدد نحسی است از کشورهای غربی وارد سرزمین ایران شده است. او همچنین گفته است که این عدد در فرهنگ ایرانی بر می گیرد به ماجرای آرش کمانگیر که در روز سیزدهم روی داد، از آنجایی که در این روز گسترش سرزمین ایزدان و رهایی از تورانیان به وسیله تیر آرش صورت می گیرد، روز سیزدهم را “تیر روز” می نامند، یعنی “ایزد تیشتر”. به غیر از این موارد در تقویم مایا عدد ۱۳ خوش یمن محسوب می شود. در این تقویم عدد ۱۳ به مفهوم خیز، حرکت به جلو و پیشرفت تعبیر می شود. اما با گذر زمان این اعتقاد زیبا جایگاه خود را از دست داد. عدد ۱۳ در کتاب های تاریخی دوران اسلامی به عدد سعد تعبیر شده و تبدیل به عددی نحس شده است.
13در زمان هخامنشان و بعد از آن
جالب است بدانید برخلاف دوران ایران باستان ، که 13 مبارک بوده اتفاقی در زمان هخامنشان افتاد که 13 عدد نحسی به حساب آمد. نحسی 13 – بعنوان مثال 13به در- در ضمن واقعیتی که دارد به داستان استر و یا پوریم معروف است.
داستان استر:
در زمان خشایارشا، شاه هخامنشی دو نفر یهودی به نام مردخای و استر به هر نحوی به دربار خشایارشا نفوذ کردند و قصدشان این بود که تمام منسبهای مهم امپراتوری ایران را در صد و بیست و هفت ولایت از آن یهودیها کنند.
هامان (وزیر باهوش دربار) به رفت و آمد استر و مردخای مشکوک و سپس متوجه میشود که مردخای یهودی است و از قصدش باخبر میشود. موضوع را با خشایارشا در میان میگذارد و حکم برکناری یهودیها از منسبهای مهم در سرتاسر امپراتوری قدرت مند ایران را می گیرد.
مردخای با خبر شده و به همراه استر نقشه ای میکشند. آنها با هر حیله و نیرنگی که شده حکم اعدام هامان و کشتار دسته جمعی ایرانیان در خاک خودمان را میگیرند.
در هنگام تاجگذاری، خشایار مست میكند و از همسرش میخواهد تا در برابرش عریان شود! و همچنان عریان در برابر میهمانانش حاضر شود تا همه زیبایی عریان شهبانو را ستایش كنند! شهبانو از حضور در مراسم خودداری میكند. این امر بر شاه گران میآید و رئیس یهودیان مردخای، كه به عنوان مستخدم و نوكر در دربار مشغول به فعالیت بود، به شاه پیشنهاد میكند تا وی زنی دیگر را به شهبانویی برگزیند تا گوش به فرمان شاه باشد:
«شخص یهودی در دارالسطنه شوش بود كه به مردخای مسمی بود و از اورشلیم جلای وطن شده بود با اسیرانی كه همراه یكنیا پادشاه یودا جلای وطن شده بودند… و او هدسه یعنی دخترعموی را تربیت مینمود زیرا كه وی را پدر و مادر نبود و آن دختر خوب صورت و نیكو منظر بود و بعد از وفات پدر و مادرش مردخای وی را بجای دختر خود بگرفت. پس چون امرو فرمان پادشاه (برای گزینش بانویی جدید) شایع گردید و دختران بسیار در دارالسلطنه شوش جمع شدند استر را نیز بخانه پادشاه زیر دست هیجای كه یهودی الاصل و مستحفظ زنان بود آوردند»
با همدستی مردخای و هیجای (كه هردو اسرائیلی بوده و در دربار نفوذ كرده بودند) استر به شاه نزدیك میشود و به همسری او در میآید اما استر موظف است كه هرگز خویشاوندی خودرا با مردخای و یهودی بودنش را افشا نكند.
استر كه از كودكی توسط مردخای برای نفوذ به دربار شاه پرورش یافته بود خیلی زود مورد توجه خشایار قرار گرفته و نخستین بانوی یكصد و بیست و هفت كشور شاهنشاهی ایران میشود.
هامان نخست وزیر خشایار كه از نفوذ یهودیان در تمامی ارگانهای دولتی نگران بود و طرح یك كودتا را كشف میكند… به خشایار پیشنهاد میكند تا همه یهودیان را از پستهای حساس بردارد. شاه با پیشنهاد هامان موافقت نموده و حكمی صادر میكند تا در یكصد و بیست و هفت كشور شاهنشاهی ایران، یهودیان از پستهای حساس بركنار شوند. اما مردخای كه مستخدم دربار و یكی از رهبران بزرگ یهودی بود به كمك استر نقشهای میكشند و هامان را به همراه تمامی اندیشمندان ایرانی به قتل میرسانند.
مردخای به همراه گروه منظم و متشكل یهودیان دو نفر را برای ترور شاه سر راه وی می گمارد و استر را از این امر آگاه میسازد. استر به شاه میگوید كه اگر فلان روز از فلان مسیر عبور كنی موردسوء قصد قرار خواهی گرفت . شاه بدل خود را به آن مسیر میفرستد و متوجه می شود كه برای كشتن وی كمین كرده اند. وی از استر شاد میشود و استر به شاه میگوید كه مردخای وی را از این خیانت و پاپوش آگاه نموده است. استر و مردخای طرح ترور را به هامان نسبت میدهند و ورق برمی گردد. شاه به تبعیت از مردخای و استر، دستور میدهد تا هامان را به همراه فرزندان و تمامی استاندارانش قتل عام كنند در پی این قتل عام تمامی كتابخانهها و دیوانهای ایرانی نیز نابود میشود و تمامی دانستهها و اندیشههای ایرانی از بین رفته و تفكر سامی حاكم میشود و یكبار دیگر تمامی كتابهای اوستا نابود میشود.
«در آنروز اخشورش (خشایار) خانه هامان، دشمن یهود را به استر ارزانی داشت و مردخای در حضور پادشاه داخل شد زیرا كه استر او را از خویشاوندی كه با وی داشت آگاه نموده بود. و پادشاه انگشتر (نخست وزیری ) را كه از هامان گرفته بود بیرون كرده و به مردخای (نوكر دربار) داد و استر مردخای را برخانه هامان گماشت (هامان بازداشت شد) .. خشایار به استر و مردخای یهودی گفت: «اینك خانه هامان را به استر بخشیدم و هامان را به سبب دست درازی بر یهودیان به دار كشیده اند و شما آنچه را كه در نظرتان خوش آید به نام پادشاه به یهودیان بنویسید و به مهر پادشاه مختوم سازید…»
بعد از این قتل عام ایرانیان شروع شد: «یهودیان در دارالسلطنه شوش پانصد نفر را به قتل رسانیده و هلاك كردند… و پنج پسر هامان … را كشتند… در آنروز عدد آنانی كه در دارالسلطنه شوش كشته بودند به حضور پادشاه عرضه داشتند و پادشاه به استر گفت كه یهودیان در دارالسلطنه شوش (یعنی فقط در دربار شاه! از سربازان و وزرا و خدمتگذاران) پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كرده اند. پس در سایر ولایتهای پادشاه چه كردهاند؟ … و یهودیانی كه در شوش بودند در روز چهاردهم ماه آذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوش كشتند… و در سایر ولایتها یهودیان هفتاد و دو هزار نفر ر ا كشته بودند.. و یهودیانی كه درشوش بودند در سیزدهم و چهاردهم آن ماه جمع شدند و در روز پانزدهم ماه از قتل عام و كشتار ایرانیان آرامی یافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند بنابراین یهودیان روز چهاردهم ماه آذار را روز شادمانی و بزم و روز خوش نگاه میدارند وهدایا برای یكدیگر میفرستند»
این روز یعنی سالروز قتل عام 77000 ایرانی ( باید جمعیت ایران در 2600 سال پیش را در نظر گرفت . با توجه به آنکه جمعیت کم بوده است. این کشتار را می توان یک نسل کشی بحساب آورد) ، هر ساله تحت عنوان عید پوریم توسط یهودیان جشن گرفته می شود و در این روز وقیحانه به جشن و پایکوبی می پردازند.
سیزده از نگاه علما و روایات
تفکر اسلامى دربارهی زمان آن است که این پدیده، ذاتاً سعد یا نحس نیست و نمىتواند عامل سعادت و نحوست باشد؛ بلکه تنها به منزلهی ظرف و موقعیتى است که در آن رویدادها و حوادث تلخ و شیرین روى مىدهد.
سعد و مبارک شمردن بعضی از روزها و در طرف مقابل، شوم و نحس شمردن بعضی از روزهای دیگر، از جمله باورهای عامهی مردم است و علیرغم اختلافهایی که پیرامون تعیین روزهای سعد و نحس وجود دارد، اما اصل این مطلب مشترک بین انسانها بوده و اختصاصی هم به یک عصر خاص یا قوم، کشور و منطقهی خاصی ندارد. سخن این جاست که مبارک بودن یا شوم بودن تا چه حد در اسلام پذیرفته شده و یا از اسلام گرفته شده است؟ با توجه به پذیرش عمومی حجیت منابع سه گانهی «کتاب»، «سنت» و «عقل» در نظرگاه حکما و علمای مسلمان، شایسته دیدیم که این مسأله را از نگاه کتاب، سنت و عقل مورد بررسی قرار دهیم.
از نگاه عقل
به عنوان مقدمه باید دانست که عقل به اعتبار متعلق ادراک به دو قسم «نظری» و «عملی» تقسیم میشود. ادراک چیزی که شایستهی فعل یا ترک باشد، عقل عملی خوانده میشود و ادراک چیزی که شایستهی دانستن باشد (نه عمل کردن) عقل نظری خوانده میشود. از این رو احکام عقل عملی - و به عبارتی: بایدها و نبایدهای عقل عملی- ، همیشه به دنبال احکام عقل نظری - و به عبارتی: هستها و نیستها - است و تا عقل نظری حکم به شایسته بودن یا نبودن امری نکند، عقل نظری راهکاری متناسب با آن ارایه نخواهد کرد.
با این مقدمه روشن میگردد که تا عقل نظری حکم به نحوست روز خاصی نکند، عقل عملی نیز راهی برای خلاصی از نحوست آن روز ارایه نخواهد کرد. با رجوع به عقل نظری، هر عاقلی به روشنی درخواهد یافت که عقل راهی برای اثبات نحوست ندارد، چون به علل مؤثر در نحوست ایام علم ندارد و اتفاقاً به همین دلیل است که راهی برای نفی نحوست هم ندارد. از این رو عقل در این مسأله نفیاً و اثباتاً ساکت است.
علامه «طباطبایی» نیز در تفسیر شریف «المیزان» به همین نکته به خوبی اشاره کرده و مینویسد: «ما با نگاه عقلی به هیچ وجه نمىتوانیم بر مبارکی روزى از روزها و یا زمانى از زمانها و یا نحوست آن برهان و دلیلی بیان کنیم، چون طبیعت زمان از نظر مقدار، طبیعتى است که اجزایش مثل هم هستند و یک چیزند، پس از نظر خود زمان فرقى میان این روز و آن روز نیست، تا یکى را سعد و دیگرى را نحس بدانیم و اما عوامل و عللى که در ایجاد حوادث مؤثرند و نیز در به ثمر رساندن اعمال تأثیر دارند، از حیطهی علم و اطلاع ما بیرونند، ما نمىتوانیم تکه تکهی زمان را با عواملى که در آن زمان دست در کارند بسنجیم، تا بفهمیم آن عوامل در این تکه از زمان چه عملکردى دارند و آیا عملکرد آنها طورى است که این قسمت از زمان را سعد یا نحس مىکند و به همین جهت است که تجربه هم به قدر کافى نمىتواند راهگشا باشد، چون تجربه وقتى مفید است که ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشیم و با هر عاملى هم سنجیده باشیم، تا بدانیم فلان اثر، اثر فلان عامل است و ما زمان جداى از عوامل نداریم و عوامل هم براى ما معلوم نیست و به همین علت است که راهى به انکار سعادت و نحوست هم نداریم و نمىتوانیم بر نبودن چنین چیزى اقامهی برهان کنیم، همانطور که نمىتوانستیم بر اثبات آن اقامهی برهان کنیم، هر چند که وجود چنین چیزى بعید است، ولى بعید بودن، غیر از محال بودن است.»[1]
نتیجه این که هر چند در نظرگاه عقل نظری محال نیست که اجزای زمان با یکدیگر تفاوت داشته باشند و بعضی دارای ویژگیهای نحوست و بعضی دارای ویژگیهای ضد آن باشند، اما از نظر استدلال عقلی راهی برای اثبات یا نفی چنین مطلبی در اختیار نداریم و تنها همین اندازه میگوییم که، ممکن است ولی از نظر عقل ثابت نیست.
با دقت در این مطالب و آنچه که در مقدمه گفته آمد، روشن است که به دنبال سکوت «عقل نظری» از اظهارنظر پیرامون سعد و نحس ایام، «عقل عملی» نیز پیرامون این مسأله خاموش بوده و طریقی برای رفع نحوست ارائه نخواهد کرد. زیرا همچنان که اثبات نحوست، متوقف بر آشنایی با علل و عوامل ایجاد کننده ی آن است، دفع و رفع آن نیز متوقف بر شناخت علل ایجاد کننده و در ادامه شناخت راهکار متناسب برای دفع یا رفع آن نحوست است.
از نگاه آیات
تنها در دو مورد از آیات قرآن، به مسألهی «نحوست ایام» اشاره شده است:
1) آیهی 19 سورهی قمر: «انا أرسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر؛ ما تند باد وحشتناک و سردى را در یک روز شوم مستمر بر آنان فرستادیم.»
2) آیهی 16 سورهی فصلت: «فارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فى ایامٍ نحسات؛ مانند بادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختیم.»
با دقت در این آیات درمییابیم که هر چند با توجه به سیاق آیات در داستان قوم «عاد» - که این دو آیه مربوط بدان است – و با توجه به این که «نحس و نحسات» به خود «یوم و ایام» نسبت داده شدهاند، استفاده میشود که نحوست و شئامت، مربوط به خود آن زمانی است که در آن زمان، باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزید و آن زمان، 7 شب و 8 روز پشت سر هم بوده که عذاب به طور مستمر بر آنان نازل میشده است، اما از آیات چنین برنمیآید که این تأثیر و دخالت زمان به نحوی بوده که با گردش هفتهها، دوباره آن زمان نحس برگردد. از همین روست که مشاهده میکنیم محدث خبیری همچون علامه «مجلسى» نقل مىکند: «برخى از مفسران، منظور از نحسات را سردى شدید هوا دانستهاند.»[2]
قابل توجه این که، در نقطهی مقابل، تعبیر «مبارک» نیز در بعضى از آیات قرآن دیده مىشود، چنان که دربارهی شب قدر مىفرماید: «انا انزلناه فى لیلة مبارکة؛ ما قرآن را در شبى پر برکت نازل کردیم3] و پر واضح است که مبارک بودن آن شب و سعادتش نه از جهت آن زمان خاص بلکه از این جهت بوده که آن شب به نوعی مقارن با اموری بزرگ و پر برکت بوده است؛ اموری همچون نزول قرآن، نزول ملائکه، روح و سلام بودن آن شب و... و برگشت معنای سعد و مبارک بودن آن شب به این است که عبادت در آن شب، دارای فضیلت بسیار است و ثواب عبادت در آن، قابل قیاس با عبادت در سایر شبها نیست و در آن شب، عنایت الهی به بندگانی که متوجه ساحت عزت و کبریایی شدهاند، نزدیکتر است. به این ترتیب واضح است که قرآن جز اشارهی سربستهاى به این مسأله نداشته و اثبات نحوست بعضی از ایام خاص، از قرآن قابل استفاده نیست.
از نگاه روایات
با مراجعه به کتب روایی و جوامع حدیثی شیعه مشاهده میکنیم که روایات بسیاری دربارهی سعد و نحس ایام هفته و سعد و نحس ایام ماههای عربی و نیز ماههای فارسی و رومی رسیده که در نهایت کثرت است و به عنوان نمونه در جلد چهاردهم از کتاب «بحار الانوار» تعداد زیادی از آن احادیث نقل شده است.
به عنوان نمونه در روایتی از امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) میخوانیم که شخصی از امام(علیهالسلام) درخواست کرد تا دربارهی روز چهارشنبه و فال بدی که به آن میزنند و سنگینی آن، بیانی فرماید که منظور کدام چهارشنبه است؟ حضرت فرمودند: «آخر أربعاء فی الشهر و هو المحاق و فیه قتل قابیل هابیل اخاه ... و یوم الاربعاء ارسل الله عزوجل الریح علی قوم عاد» یعنی: «منظور چهارشنبهی آخر ماه است که در محاق اتفاق افتاد و در همین روز «قابیل» برادرش «هابیل» را کشت ... و خداوند در این روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد.» از این رو بسیاری از مفسران به پیروی بسیاری از روایات، آخرین چهارشنبهی هر ماه را روز نحس میدانند و از آن تعبیر به «اربعاء لا تدور» میکنند، یعنی: «چهارشنبهای که تکرار نمیشود.»
در بعضی دیگر از روایات میخوانیم که روز اول ماه روز سعد و مبارکی است، چرا که حضرت آدم در آن روز آفریده شد، همچنین روز بیست و ششم، چرا که خداوند دریا را برای موسی شکافت. یا این که روز سوم ماه، روز نحسی است، چرا که آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند و لباس بهشتی از تن آنها کنده شد یا این که روز هفتم ماه روز مبارکی است، چرا که نوح سوار بر کشتی شد (و از غرق شدن نجات یافت.) یا این که در مورد نوروز در حدیثی از امام صادق(علیهالسلام) میخوانیم که فرمودند: «روز مبارکی است که کشتی نوح بر جودی قرار گرفت و جبرئیل بر پیامبر اسلام نازل شد و روزی است که علی(علیهالسلام) بر دوش پیامبر(صلیاللهعلیه و آله) رفت و بتهای کعبه را شکست و داستان غدیرخم مصادف با نوروز بود و...»
این گونه تعبیرات، در روایات فراوان است که سعد و نحس ایام را با بعضی از حوادث مطلوب، یا نامطلوب پیوند میدهد، به خصوص در مورد روز عاشورا که بنی امیه به گمان پیروزی بر اهل بیت (علیهالسلام) آن را روز مسعودی میشمردند و در روایات شدیداً از تبرک به آن روز نهی شده و حتی دستور دادهاند که آن روز را روز ذخیرهی آذوقهی سال و مانند آن نکنند، بلکه کسب و کار را در آن روز تعطیل کرده و عملاً از برنامهی بنی امیه فاصله بگیرند.[4]
مقصود اسلام از بیان مسألهی سعد و نحس ایام، چیست؟
از مجموع این روایات چنین برمیآید که توجه دادن مسلمین به این حوادث است، تا از نظر عمل، خود را بر حوادث تاریخى سازنده تطبیق دهند و از حوادث مخرب و روش بنیانگذاران آنها فاصله گیرند.
خلاصه این که، در روایات متعددی سعد و نحس ایام در ارتباط با حوادثی که در آن واقع شده است تفسیر شده و ربطی به نحوست ذاتی آن زمان خاص ندارد. ضمن این که برخی از اتفاقهای ناخوشایند در زندگی معلول گناهان ماست و ربطی به ایام ندارد، از این رو در «تحف العقول» از «حسن بن مسعود» نقل شده که میگوید: «به محضر امام على النقى(علیهالسلام) مشرف شدم، در راه انگشتم زخم برداشت و سوارى بر من تنه زد و به میان جمعى انبوه وارد شدم که قسمتى از لباسم را پاره کردند»، گفتم: «کفانى اللّه شرّک من یوم فما ایشمک؛ اى روز، خدا مرا از شرّ تو کفایت کند چه روز شومى؟!»، امام(علیهالسلام) چون این بشنید فرمود: «یا حسن هذا و انت تغشانا ترمى بذنبک من لا ذنب له؛ اى حسن پیش ما میآیى و گناه خویش را به کسى بىگناه نسبت میدهى؟!» راوی میگوید: «عقل من به خودم برگشت و متوجه خطاى خود شدم» و گفتم: «آقاى من! از خداوند آمرزش میخواهم»، امام فرمودند: «یا حسن ما ذنب الایّام حتّى صرتم تتشئّمون بها اذا جوزیتم باعمالکم فیها؛ اى حسن! روزها چه گناهى دارند که چون با اعمالتان مجازات میشوید روزها را شوم میپندارید؟! ...» تا این که فرمودند: «لا تعد و لا تجعل للایّام صنعا فى حکم اللّه، قال الحسن: بلى یا مولاى» دیگر چنین مگو و روزها را در کار خدا دخیل ندان و حسن بن مسعود گفت: «چشم مولاى من»[5]
این حدیث صریح است در این که سعد و نحس ربطی به زمان و وقت ندارد و اشاره به این است که اگر روزها هم تأثیرى داشته باشند به فرمان خداست، هرگز نباید براى آنها تأثیر مستقلى قائل شد و از لطف خداوند خود را بى نیاز دانست، وانگهى نباید حوادثى را که غالباً جنبهی کفارهی اعمال نادرست انسان را دارد، به تأثیر ایام ارتباط داد و خود را تبرئه کرد و شاید این بیان بهترین راه براى جمع میان اخبار مختلف در این باب باشد.
بعضى از علما نیز آن روایاتى را که نحوست بعضى از ایام را مسلم گرفته، حمل بر تقیه کردهاند و خیلى هم بعید نیست، براى این که تفأل به زمانها و مکانها، اوضاع و احوال و شوم دانستن آنها از خصایص اهل سنت است که خرافاتى بسیار نزد عوام از امتها و طوایف مختلف آنان یافت مىشود و از قدیم الایام تا به امروز این خرافات در بین مردمان مختلف رایج بوده و حتى در بین خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام روایاتى بوده که آنها را به رسول خدا(صلیاللهعلیه و آله) نسبت مىدادند، در حالى که احدى جرأت نکرده آنها را ردّ کند، همچنان که در کتاب «مسلسلات»، نویسنده به سند خود از «فضل بن ربیع» روایت کرده که گفت: روزى با مولایم مأمون بودم، خواستیم به سفرى برویم، چون روز چهارشنبه بود مأمون گفت: امروز سفر کردن مکروه است، زیرا من از پدرم رشید شنیدم که مىگفت: از مهدى شنیدم که مىگفت: از منصور شنیدم که مىگفت: از پدرم محمد بن على شنیدم که مىگفت: من از پدرم على شنیدم که مىگفت: من از پدرم عبداللَّه بن عباس شنیدم که مىگفت: از رسول خدا(صلیاللهعلیه و آله) شنیدم که مىفرمودند: آخرین چهارشنبه هر ماه روز نحسى است، مستمر.[6]
در حالی که در «وسائل الشیعه»، «کتاب الحج»، «ابواب آداب السفر»، باب هشتم، نقل شده است، راوى گوید: «بعضى از اهل بغداد به «ابا الحسن ثانى»(علیهالسلام) نامه نوشت و از مسافرت در آخرین چهارشنبه ماه سؤال کردند»، امام(علیهالسلام) در جواب نوشت: «هر که در آخرین چهارشنبه ماه به قصد مخالفت با اهل فال بد خارج شود، از هر آفت محفوظ بوده و از هر بلا معاف شده و خدا حاجتش را قضا خواهد فرمود.»
این حدیث شیعی شریف، آشکارا نحس بودن چهارشنبه را نفى میکند .
از مجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده است، این مطلب استنباط میشود که این امور یا اساساً اثر ندارد و یا اگر هم اثر دارد توکل به خدا و توکل به پیغمبر و اهل بیت پیغمبر اثر اینها را از بین میبرد.
وظیفه مسلمان در مقابل نحسی و مبارکی
بنابراین یک مسلمان، شیعهی واقعی، نمی گوید که فلان روز نحس است و من بدبیاری می آورم بلکه در عمل به این امور اعتنا نمیکند، اگر میخواهد به مسافرت برود، صدقه بدهد، به خدا توکل کند، به اولیای خدا توسل بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند. از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر و ائمهی اطهار آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود آنها به این مسایل عمل کنند؟! «سیره» یعنی چنین چیزها. آیا آنها در منطق عملی خودشان از این جور امور استفاده کردهاند یا نه؟
یک فرد مسلمان نباید فکر خودش را با این موهومات خسته کند. پس توکل برای چیست؟! ما، هم دم از توکل میزنیم، هم دم از توسل و هم از گربه سیاه میترسیم! آدمی که میگوید توکل و به خصوص میگوید توسل و ولایت، دیگر نباید این حرفها را بزند. آن که میگوید ولایت، میگوید اگر توسل داری به این مهملات اعتماد نکن. پس هر یک از اینها خودش یک اصلی است؛ غدر و نیرنگ و نیز استفاده از وهمها در سیرهی پیغمبر اکرم ملغی است.»[7
از آن چه گفتیم مشخص می شود که روز 13 ام ماه فروردین روز غم انگیزی در تاریخ ایران عزیز ماست ؛ روزی که یادآور کشتار این همه هم وطن ما بوده است ؛ اما وجود این روز تاریخی غم انگیز دلیل بر نحسی روز 13 ام فروردین و عمومیت دادن آن به نحس بودن عدد 13 نیست چرا که معنای نحسی در مورد یک روز این نیست که یک روز برای انسان بد بیاری بیاورد و بدیمن محسوب شود؛ بلکه یادآور روز تلخی است که در سینه تاریخ این مرز و بوم حک شده است و گریزی از آن نیست.
به عبارتی دیگر و با عنایت به روایاتی که بررسی کردیم یک روز به طور ذاتی سعد یا نحس نیست و نمىتواند عامل سعادت و نحوست باشد؛ بلکه تنها به منزلهی ظرف و موقعیتى است که در آن رویدادها و حوادث تلخ و شیرین روى مىدهد درست مثل روزی که در زمان هخامنشیان آن همه ایرانی به قتل رسیدند.
و دیگر اینکه همان طور که گفتیم با توجه به دو آیه ای که درمورد نحسی آمده مشخص می شود که نحوست و شوم بودن ، مربوط به خود آن زمانی است که در آن زمان، باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزید و آن زمان، 7 شب و 8 روز پشت سر هم بوده که عذاب به طور مستمر بر آنان نازل میشده است، اما از آیات چنین برنمیآید که این تأثیر و دخالت زمان به نحوی بوده که با گردش هفتهها، دوباره آن زمان نحس برگردد.
پینوشتها:
[1] ترجمهی المیزان، ج19، ص116
[2] مجمع البیان، طبرسى، ج 9، ص 8، ذیل آیهی 16 سورهی فصلت، (دار احیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، 1379 هـ ق)
[3] سورهی دخان، آیهی 3
[4] تفسیر نمونه، جلد23، صص 43و44
[5] تحف العقول، ص 357، ط بیروت
[6] ترجمه المیزان، ج19، ص121
[7 . مجموعه آثار شهید مطهری، ج16، صص72-74
سایت ها:
سایت صراط / حجت الاسلام مصطفی عزتی؛ استاد حوزهی علمیهی اصفهان
https://www.eligasht.com
https://www.adyannet.com